مصاحبه روابط عمومی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران با دکتر غلامرضا اعوانی به مناسبت روز بزرگداشت ملاصدرا

دکتر غلامرضا اعوانی در مصاحبه با واحد روابط عمومی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران: «کمتر مسئله مهمی در تاریخ فلسفه وجود داشته است که ملاصدرا در آن نوآوری نداشته باشد».

غلامرضا اعوانی

مهم‌ترین نقش ملاصدرا این است که دین را به صورت حکمی و علم الهی مطرح کرده است

به گزارش روابط عمومی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، دکتر غلامرضا اعوانی رئیس اسبق مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه شهید بهشتی به مناسبت اول خردادماه روز بزرگداشت ملاصدرا در سخنانی به جایگاه ملاصدرا در فلسفه اسلامی و اهمیت و نقش او در فلسفه اسلامی و تأثیرگذاری او بر فلاسفه و حکیمان پس از وی و به طور کلی تاریخ فلسفه اسلامی اشاره کرد:

«ملاصدرا با بهره مندی از استادان بسیار خوبی که در حکمت داشته با مکتب‌های مختلف اسلامی و غیراسلامی کاملاً آشنا بوده و این حکایت از احاطه او به علوم و حکمت‌های مختلف(حکمت‌های یونانی، حکمت ایرانی، حکمت‌های دیگر و حکمت قرآنی) دارد.

ملاصدرا مؤسس حکمت متعالیه است. حکمت متعالیه به این معنی است که حکمت درجات مختلفی دارد و ملاصدرا قائل به تشکیک درجات حکمت است. حکمت به مکتب‌های فلسفی به نحو متواطی(یکسان) حمل نمی‌شود بلکه حمل آن بر مکتب‌های مختلف حکمی به نحو تشکیکی است. برخی از موهبت حکمت محروم‌اند و برخی هم از نوعی حکمت برخوردارند. باید میان انواع مختلف حکمت از قبیل حکمت استدلالی و حکمت ذوقی و الهی فرق بگذاریم و درجات مشکک بین آن‌ها قائل باشیم. حکمت متعالیه ملاصدرا این درجات تشکیکی حکمت را تا نهایت می‌پذیرد و عالیترین درجه حکمت را حکمت متعالیه می‌نامد که جامع آن‌هاست و دین را هم نه به‌عنوان یک دانش عرفی بلکه به عنوان حکمت متعالیه معرفی می‌کند.

برای این که به اهمیت حکمت متعالیه صدرا پی ببریم باید ببینیم که در زمان او در مغرب زمین چه چیزی روی داد. در غرب آنچه مطرح شد نظریه حقیقت مضاعف(دوگانه) بود که می‌گفتند راه حکمت دوگانه است یکی راه دین و دیگر راه فلسفه است و این دو هیچ ربطی به هم ندارد یعنی راه دین از راه حکمت کاملاً جداست. جدا شدن فلسفه از دین و حکمت باعث فروپاشی دین و حکمت شد. با نظریه حقیقت مضاعف راه حکمت از دین جدا شد. در مکتب توحیدی اسلام وجود چند حکمت کاملاً متباین مفهوم و معنی ندارد، بلکه حکمت است که درجات مختلف دارد به طوری که باطن دین هم حکمت است. ممکن است بحث‌های کلامی هم در دین وجود داشته باشد، اما بحث کلامی از بحث حکمی جداست، بحث‌های کلامی در دین بحثی است که مبنای دیگری دارد، به این معنا نیست که حکمت کلام یا کلام حکمت باشد. پیامبر(ص) یک متکلم نبود، بلکه حکیم الهی به تمام معنا بود. بنابراین حکمت یک حقیقت واحد است که در درجات مختلف تشکیکی وجود دارد.

ملاصدرا عبارتی به این مضمون دارد که لااقل دو بار در آثارش دیدم، او می‌گوید: «حکمتنا المتعالیه عن البحث» یعنی حکمت ما از حکمت بحثی تعالی پیدا کرده است، حکمت بحثی، حکمت استدلالی است. حکمت ملاصدرا، حکمت استدلالی را می‌پذیرد و استدلال می‌کند، اما در آن متوقف نمی‌شود. حکمت متعالیه تمام روش‌های مختلفی را که برای رسیدن به حکمت الهی ممکن است در خود دارد و هر یک را در جای خود می‌پذیرد. روش کشف و شهود، نوعی اشراق الهی و رسیدن و دیدن است که فقط از راه استدلال به دست نیامده است. در قرآن مبادی همه انواع معرفت ذکر شده است که استدلال یکی از آنهاست. بنابراین حکمت صدرایی یک حکمت التقاطی نیست. اصلاً روش ملاصدرا و دید او به مسائل بی‌نظیر است. کمتر فیلسوفی را در جهان اسلام می‌توان یافت که همانند او باشد، حتی ابن سینا.

می‌گویند: در مملکت‌داری پادشاهی بزرگ‌تر است که بتواند مملکت‌های دیگر را تسخیر کند و ملک بیشتری داشته باشد و فرمانروایان بیشتری جزئی از قلمرو او باشند؛ در قلمرو عقلی هم این گونه است. صدرا همه مباحث و مسائل و روش‌های فلاسفه را مانند مشتی در چنگ داشت؛ ابن سینا، سهروردی، ابن عربی و تقریباً تمام گرایش‌های دیگر را. مهم نیست که مسئله از کجا آمده است، مهم این است که نظریه است و صدرا هم صاحب نظر است، بنابراین التقاطی نیست و بر تمام این مباحث احاطه علمی دارد.

کمتر مسئله مهمی در تاریخ فلسفه وجود داشته است که ملاصدرا در آن نوآوری نداشته باشد. نوآوری‌های او در حکمای دیگر کمتر دیده می‌شود، مثل مباحث اصالت وجود، تشکیک وجود، وجود رابط و رابطی، وجود ذهنی حرکت جوهری، معاد جسمانی و ... فیلسوفی بزرگ‌تر است که نوآوری بیشتری در حکمت داشته باشد. نوآوری ملاصدرا اگر نگوئیم از همه فلاسفه، از بسیاری از آن‌ها بیشتر است و این ادعا اغراق نیست با آن که خود را احیاکننده حکمت حکمای بزرگ گذشته می‌خواند. ملاصدرا نوآوری‌های زیاد و تحلیل‌های جدیدی دارد. با هر نظریه‌ای که از فلاسفه گذشته مواجه شده است از ابن سینا، دشتکی، دوانی، شیخ اشراق، قطب‌الدین، فیثاغورس، افلاطون و ارسطو و ... همه را خوانده و تحلیل و نقد کرده است و لااقل تقریر تازه‌ای ارائه داده است. پس باید گفت یا نوآوری‌های بسیار داشته یا اگر نظریه‌ای ناقص بوده آن را نقد و بررسی و تکمیل کرده است، یا با تحلیل مسائل سعی کرده است که حق آن‌ها را ادا کند اگر اشکالی داشته آن‌را رفع کرده است. بنابراین کسانی که می‌گویند حکمت متعالیه التقاطی است، حرف درستی نیست. فیلسوف التقاطی اصلاً نوآوری و تحلیل و نقد ندارد.

وسعت اطلاعات فلسفی ملاصدرا بسیار عمیق و نقد و تحلیل او بسیار دقیق و صاحب نوآوری است و یک نظام فکری منسجم دارد. اما به نظر من مهم‌ترین نقش ملاصدرا این است که دین را به صورت حکمی و علم الهی مطرح کرده است. بنده معتقدم دین بدون علم الهی قابل قبول نیست. دین مبتنی بر دانش و علم است نه فقط ایمان صرف. ایمان به جای خود محفوظ، اما باید با معرفت همراه باشد. به قول سعدی دلایل قوی باید و معنوی/ نه رگ‌های گردن به حجت قوی. همه چیز خاصه تعالیم وحیانی و دینی باید با دلایل معنوی و الهی همراه باشد و این یکی از دستارودهای بزرگ صدراست، البته ایشان فیلسوفی بوده برای زمان خودش و ما اکنون در زمان دیگری هستیم و نباید فقط به او بسنده كنیم بلکه می‌توانیم همان مبادی را بگیریم و در دانش‌های زمان خودمان به کار ببریم. منظورم این نیست که در ملاصدرا متوقف شویم و حرف‌های او را تکرار کنیم ولی مبادی او بسیار محکم است.

قرآن از ابتدا تا انتها و هر حرف و کلمه آن حکمت است. اگر علامه طباطبایی گفته که هر آیه قرآن آیه دیگری را تفسیر می‌کند باید گفت که هر حکمت قرآن، حکمت دیگر را توجیه می‌کند و سراسر قرآن درس عبرت و حکمت است. برای مثال یک علم‌الاسماء در کل قرآن وجود دارد که خیلی عجیب است و در جای دیگر کمتر دیده می‌شود. وجود به عنوان رحمت توصیف شده است. رحمان یعنی رحمت عام همان وجود است. یک هستی‌شناسی فوق‌العاده عمیق در اسم رحمان وجود دارد. در اسم رحیم یک هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی ژرف و دقیقی نهفته است. خود قرآن حکمتش را بیان می‌کند. ابن سینا شاید اولین فیلسوف مسلمانی باشد که با تفصیل بیشتر بحث حکمت قرآنی را در برخی از آثار خود بیان کرده و گفته است که در کنار سایر حکمت‌ها حکمت قرآنی هم داریم. اشاعره و متکلمان هم به این حکمت ایمانی توجه داشتند، ولی آن‌را از دیدگاه مبانی کلامی بررسی کردند در صورتی که باید حکمت قرآنی را از دید حکمی بررسی کرد. کلام اشعری چون حجیت عقل را انکار می‌کند و از سوی دیگر در سراسر قرآن بر حجیت عقل تأکید شده است حرف‌های بی ربط و نادرست و تناقض‌های زیادی در آراء آن‌ها دیده می‌شود. اشاعره چون عقل را قبول ندارند اکثر کلامشان با قرآن تناقض دارد، ولی حکمت نباید با قرآن تناقض داشته باشد. بعضی از حکمت‌های قرآن باید برخی دیگر را تفسیر کند. این کار شاید با ابن سینا آغاز شد و با سهروردی، خواجه نصیر و میرداماد ادامه یافت اما با ملاصدرا کامل گردید. ملاصدرا نتوانست بیش از چند سوره از قرآن را شرح و تفسیر کند و در عین حال اصول کافی کلینی را هم شرح کرد. علامه طباطبایی همان روش ملاصدرا را گرفت و آن‌را بسط داد. ملاصدرا می‌خواست نمونه‌ای ارائه دهد و بنابراین تفسیر نوشت نه اینکه مفسر کل قرآن باشد بلکه خواست حکمت قرآنی را برای اهل آن روشن کند. تفسیرهای مختلفی در گذشته متعلق به فرقه‌های مختلف کلامی چون معتزله و اشاعره نوشته شده است که تفسیر کشاف زمخشری و تفسیر کبیر فخر رازی نمونه‌هایی از آن است، ولی اینها حکمی نیست.

شیخ کلینی در ابتدای کتاب کافی، در کتاب عقل و جهل چند روایتی را در مورد عقل می‌آورد که برای فهم کتاب تدوینی قرآن و کتاب تکوینی عالم و به عبارت دیگر از لحاظ هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و علم‌النفس خیلی اهمیت دارد. در این کتاب روایاتی درباره عقل ذکر شده است که فقط در اصول کافی پیدا می‌شود این احادیث اهمیت فوق‌العاده‌ای در سهم عقل در معرفت دینی و الهی دارد و بر مبنای آن ملاصدرا مبانی حکمی و الهی را از آیات گرفته و آن‌ها را بیان کرده است.

به آیه «وَعَلمَ آدَمَ الأَسْمَاء کلهَا»(بقره/31) و خدا همه معانی نام‌ها را به آدم آموخت، توجه کنید. خداوند انسان را با صفت علم شناسانده است نه با صفت دیگری. «عَلمَ آدَمَ الأَسْمَاء کلهَا» بهترین و جامع‌ترین تعریفی است که در طول تاریخ بشریت از انسان شده است، از تعریف یونانی هم به مراتب بهتر است با اینکه می‌تواند با آن ربط داشته باشد، اما خیلی کامل‌تر، صحیح‌تر و دقیق‌تر است و در واقع انسان‌شناسی الهی در این تعریف وجود دارد که تفسیرش را در تمام قرآن می‌توانیم ببینیم. مفسران، غالباً کلمات قرآن را شرح می‌دهند و حکمت قرآنی را معمولاً  بیان نمی‌کنند. ملاصدرا از این لحاظ خیلی قابل ستایش است.

قرآن، حکمت است و ما درجات مختلف حکمت داریم، اما فهم قرآن هم درجاتی دارد همه افراد در فهم قرآن یکسان نیستند. پیامبر(ص) فرمود: قرآن ظاهری دارد و باطنی و باطن آن باطنی دارد تا هفت بطن. کسانی که حکمت الهی‌شان بیشتر است فهم‌شان عمیق‌تر است. به نظرم ملاصدرا در این کار مؤفق بوده است. واقعاً در حکمت متعالیه او حکمت و فهم جدیدی از قرآن و کلام ائمه(ع) آشکار می‌شود. حکمت قرآنی و وحیانی بسیار مهم است و ملاصدرا به عنوان یک حکیم توانسته حکمت متعالیه را به یک معنا که حکمت انبیاء و اولیاء است، برای ما روشن کند. حضرت امیر(ع) بزرگ‌ترین حکیم است اما تا به حال کجا حکمت او بیان شده است اما ملاصدرا این کار را نه به عنوان روایت - که خیلی‌ها این کار را می‌کنند - بلکه به عنوان حکمت آن‌ را تفسیر و بیان کرد.

معنی قرآن ز قرآن پرس و بس                         وز کسی کاتش زده است اندر هوس

اگر حکمت مشترک معنوی است و یک معنا دارد، نمی‌توانیم دو نوع حکمت داشته باشیم. درجات مختلف حکمت را داریم، اما حکمت یک معنا دارد که دارای شدت و ضعف است و این نور حکمت چون چراغی ما را از افتادن به ظلمت نجات می‌دهد. همچنین این فقط نزد حکما و عرفای اسلامی اتفاق افتاده و از دستاوردهای بزرگ ایرانیان و شیعیان است و از افتخارات حکمت علوی محسوب می‌شود که بین حکمت رسمیِ افلاطون و حکمای دیگر و حکمت قرآنی جمع کرده‌اند، چنان که ملاصدرا آنچه را حق بوده گرفته است و می‌گوید من دارم آن را احیا می‌کنم. چنان که قرآن فرموده است: «وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ »(اعراف/181) حکیم آن کسی است که همیشه انسان را به حق و حقیقت هدایت می‌کند. 

ملاصدرا می‌گوید که حکمت تشکیکی است و مراتب دارد و از حکمت بحثی برهانی شروع می‌شود تا حکمت الهی بنابراین وی قائل به وحدت تشکیکی حکمت است، اما در غرب قائل به دوگانگی شدند و دین از حکمت جدا شد. به تعبیری دیگر فلسفه از حکمت و حکمت از دین جدا شد و به همین علت در غرب سکولاریزم به وجود آمد. امروز فلسفه دین دارند، اما به هیچ وجه حکمت نیست، ولی فارابی مدینه فاضله ساخت و صفاتی را که برای رئیس مدینه فاضله می‌گوید، صفات پیامبر(ص) است. فارابی بیشتر کتاب‌ها و رساله‌های خود را از خداشناسی شروع و بعد از بیان مراتب وجود، انسان و جامعه را تبیین کرد و در آخر کار به مدینه فاضله پرداخت و ابن‌ سینا نیز همین کار را به نحو دیگری انجام داد و چند رساله نوشت. عرفا نیز با بیان حکمت قرآنی به رشد حکمت کمک کرده‌اند، از جمله ابن‌ عربی، به طوری که در اسلام، توحید با مبانی حکمت نیز تقویت شده است. پس در غربِ دوره جدید، دین و حکمت و حکمت و فلسفه از هم جدا شدند، اما در عالم اسلام، فلسفه و حکمت به یک معنا یکی هستند. فیلسوفان بزرگ دوران جدید چون دکارت، هگل و ... به گونه‌ای به مسئله پرداختند که هر کدام از وحی دور شدند. جهان امروز گمشده‌ای دارد و آن حکمت الهی است.

در حکمت اسلامی، حکمایی مانند ملاصدرا و دیگران به این نکته تصریح داشتند و بیان کردند که حکمت، تولد ثانی است. هر کسی که حکمت می‌آموزد، تولد ثانی پیدا می‌کند. ایمان، حکمت است. ایمان، تولد ثانی است و بنابراین به جسم ملحد جان می‌دهد و این بزرگ‌ترین معجزه پیامبر(ص) است که مرده‌ها را در گور تن زنده می‌کند، نه فقط حیات مادی بلکه به انسان حیات معنوی می‌دهد و انسان‌ها را به حیات ثانی متولد می‌کند.

حکمت فلاسفه‌ای همچون سهروردی و ملاصدرا متأثر از حکمت علوی و رضوی بوده است و اصلاً یکی از مهترین عللی که این حکما در ایران زمین و جهان اسلام درخشیدند، به دلیل همین تبعیت از ولایت ائمه اطهار(ع) است، فرهنگ رضوی سراسر محتوایش حکمی است. خداوند در قرآن کریم در آیه «وَیُعَلِمُهُمُ الکِتابَ وَالحِکمَة»(آل عمران/164) انبیاء را معلم کتاب و حکمت می‌داند، پس برجسته‌ترین حکیم رسول‌ اکرم(ص) است. بنابراین فلاسفه و حکمای ما وارث همان حکمت نبوی و ولوی بودند و این امر از ابن سینا گرفته تا سهروردی و ملاصدرا مشاهده می‌شود. بنابراین یکی از مهمترین خصائص حکمت اندیشمندان و حکمای ایران اسلامی توجه به حکمت رضوی، ‌علوی و قرآنی و ... است.

حکمت مشرقی ابن‌ سینا را سهروردی، ‌ابن عربی، خواجه نصیر و سپس ملاصدرا به صورت وحدت بین دو حکمت با درجات مختلف ادامه دادند. بنابراین اینها بزرگ‌ترین دستاوردهای حکمت و فلسفه در ایران است که در غرب دیده نمی‌شود، غرب و ایران دو راه مختلف رفتند. غرب به سمت سکولاریزم و جدایی دین از حکمت الهی و ما به سمت وحدت آن دو، یعنی به سوی حکمت متعالیه حرکت کردیم.

نزد ما گرایشی درست برعکس پیدا شد، یعنی حکمتی که از یونان آمد، مورد نقد و بررسی قرار گرفت و از ابن ‌سینا به بعد به طرف حکمت الهی رفت. ابن ‌سینا آمد و حکمت مشرقی را تأسیس کرد و کتاب الانصاف را نوشت که در آن 20 هزار مسئله مورد اختلاف و تفاوت بین حکمت شرقی و غربی را بیان کرده، البته آن کتاب از بین رفته است. بعد از او سهروردی آمد و حکمت هرچه پیش‌تر می‌‌رفت، الهی‌تر می‌شد. بعد ابن ‌عربی آمد و دین را به بیان عرفانی و حکمی ارائه کرد. بعد از آن ملاصدرا آمد که در واقع سنتز کل فلسفه الهی است، ولی از طرف دیگر کم‌ کم علوم طبیعی کمرنگ شدند.

دگماتیسم این است که به یک ایسمی قائل باشید (که بیشتر این‌ها همین‌طور هستند) و اصلاً چشم برندارید از این ایسم. ما به هیچ ایسمی قائل نیستیم. می‌گوئیم حکیم مطلق یا «الحکیم» خداست. ملاصدرا هم حکیم مطلق نیست. حکمت متعالیه او هم ظهور نوعی حکمت الهی است. در دوره جدید علوم و فلسفه جدید بیش‌ از پیش با علم الهی یا مابعدالطبیعه فاصله گرفت. برعکس در عالم اسلام ابن ‌سینا حکمت ارسطویی و مشائی را اعتلا بخشید و علوم را به تعبیر امروزی آگزیوماتیک یا اصل موضوعی کرد، یعنی آراء آشفته ارسطو را سامان بخشید و بعد مسئله حکمت مشرقیه را که در مسائل علم الهی بسی برتر و والاتر از حکمت مشاء ارسطویی است مطرح کرد که بعداً به وسیله سهروردی و ملاصدرا تکمیل شد. خلاصه این‌که سیر حکمت در ایران درست برعکس فلسفه اروپائی دوران جدید بود.

ابن سینا علاوه بر آن‌که حکمت مشاء را به درجه کمال رسانده و آن‌را اصل موضوعی کرده و نقایص فراوان آن‌را رفع کرده است، ولی مبتکر فلسفه جدیدی است که از آن به «حکمت مشرقیه» تعبیر کرده است. همین طور در چهارچوب حکمت الهی، ملاصدرا نوآوری‌های فراوانی دارد که حتی شمردن عنوان آن‌ها از حوصله این گفت‌و‌گو خارج است. بنابراین در هزار سال گذشته فلسفه اسلامی پیوسته در حال بسط و گسترش بوده است. اگر ابن سینا یا ملاصدرا در جهان امروز در میان ما بودند، مسلماً ما شاهد تحولات عظیمی در حکمت اسلامی، بلکه در وضعیت فلسفه در جهان بودیم. به عنوان مثال ملاصدرا جهان‌بینی حکمی داشت و عالم را الهی می‌دید و عالم را این طور و با این نگاه دیدن با خواندن فرق دارد. درحال حاضر خیلی سعی می‌شود که به مسائل پاسخ داده شود، اما نه به وسیله کسانی که به درجه حکمت تحققی رسیده‌اند. خیلی‌ها بدون اینکه بتوانند از دیدگاه حکمی پاسخ دهند به مسائل جدید روی می‌آورند، اما کسی که از دیدگاه حکمت بتواند پاسخ بدهد و در سطح جهانی قابل قبول باشد و در نزد فیلسوفان بتواند از آن دفاع کند خیلی کم داریم یا بهتر است بگویم کسی که حکمت را درست و عمیق فهمیده باشد با مسائل روز آشنا باشد، کم داریم. آن هم نه به طور ترجمه چرا که خیلی‌ها از راه ترجمه می‌خوانند و اصلاً مفاهیم را درست درک نمی‌کنند. به هر حال ما نیاز به ملاصدرا داریم که بتواند دوباره همه مسائل را بررسی کند اگر ملاصدرا بود درباره اکثر مسائل جهان امروز نظر می‌داد».

۱ خرداد ۱۴۰۰
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.