به گزارش روابط عمومی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، نخستین پیشهمایش حکمت عملی با عنوان «مناسبات حکمت عملی و ملت نبوی در اندیشه فارابی» در روز پنجشنبه 15 دیماه 1401 در شعبه قم مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد. در ادامه خلاصهای از مطالب ارائه شده، ارائه میشود:
مقدمه:
حکمت عملی با روش برهانی به امور کلی مرتبط با عمل ارادی انسان که ناظر به سعادت اوست میپردازد. اما این قواعد برهانی برای عموم مردم چگونه قابل استفاده است؟ چگونه حکمت عملی با افرادی که امکان برهان ندارند مرتبط میشود؟ پاسخ فارابی ملت است. ملت همان دین است. اما دین چه نسبتی با حکمت عملی دارد؟ حکمت عملی چگونه به سطح شریعت راه می یابد و در سطح عمومی جریان می یابد؟ آیا شریعت جایگزین حکمت عملی شمرده میشود؟ آیا شریعت بخشی از حکمت عملی است؟ حکمت عملی چه نسبتی با شریعت و فقاهت دارد؟ روشهای حکمت عملی و شریعت چه نسبتی با هم دارند؟
دکتر انصاریان:
در ابتدا مقدمهای تاریخی عرض میکنم. رابطه فلسفه و دین سابقه ای طولانی در تاریخ تفکر بشری دارد. فیلون اسکندرانی از نخستین کسانی است که به این موضوع پرداخته است. این مساله تاریخی در حل مسائل امروز ما مانند نسبت دین و مدرنیته یاریگر خواهد بود. عمده حکمای دینمدار که با حکمت عملی مواجه بودند که خاستگاهی یونانی داشته است، تلاش کرده اند دو گوهر دین و فلسفه به هم نزدیک شوند روش شناسی تبیین مناسبات دین و فلسفه یکی از اولویتهای امروز ماست. رابطه بین حکمت عملی و علوم انسانی امروز ما نیز با توجه به همین مساله آشکارتر میشود. گوهر اصلی مناسبات بین ملت و حکمت عملی بودند در روابط زبانی شکل میگیرد و این امر در دوره اخیر مغفول مانده است. اینکه زبان دین و زبان حکمت چیست و چگونه به هم مرتبط میشوند در این بحث حائز اهمیت است. اندیشه تأویل از همینجا شکل گرفته است. فارابی نخستین شخصیت حکمای مسلمان نیست که چنین مباحثی کرده است. افرادی مانند ابن مقفع و ابوزید بلخی و کندی نیز چنین مباحثی دارند ولی رابطه دین و حکمت عملی بیشتر توسط فارابی مدون شد.
دکتر دلپذیر:
ابتدا باید مفاهیم اصلی بحث تبیین شود. حکمت عملی از منظر فارابی با دیدگاه عمده حکما شبیه است. فارابی علوم را طبقه بندی میکند. (طبقه بندی او در کتاب احصاء العلوم نیست ولی در المنطقیات یا تحصیل السعاده طبقه بندی علوم را بیان کرده است.) در المنطقیات ، دانشها را به دو قسم نظری و عملی تقسیم میکنند. در اینجا منظورشان از عملی غیرقیاسی و منظورشان از نظری علوم قیاسی است. صنایع عملی یعنی صنایعی که بعد از شکل گیری صنعت، نیازی به قیاس و استدلال نیست مانند حرفه نجاری یا کتابت. در برابر، صنایع نظری یا قیاسی مطرح است که بعد از شکل گیری باید از قیاس استفاده کنیم مانند طبیعیات قدیم، عالم طبیعی باید از قیاسهای اتصالی و انفصالی استفاده کند. علوم نظری شامل اقسام صناعات خمس هستند. در تمام اینها باید نوعی قیاس حاکم باشد. تنها علمی برای خود شخص هم به کار می آید فلسفه است. هم برای تعلیم حق و هم برای انکشاف حق برای خود شخص میرساند. فلسفه انسان را به خود حقیقت میرساند. روش این علم فقط میتواند برهانی باشد.
فلسفه به حکمت عملی و نظری تقسیم میشود. بنابراین هر دو باید روش برهانی داشته باشند.
اگر فلسفه درباره اموری که قابل انجام توسط انسان نیستند بحث کند حکمت نظری است ولی اگر اموری باشد که شان آنها فعل ارادی انسان است در حکمت عملی بحث میشوند. بنابراین حکمت عملی اولا یک علم نظری و قیاسی است. ثانیا دانش فلسفی است که برای خود او هم مفید است. ثالثا دانش فلسفی عملی و ناظر به کنشهای ارادی انسان است. البته همه این کنشها در نسبت با سعادت مطرح میشوند. فارابی به حکمت عملی ، فلسفه عملی یا فلسفه مدنی یا فلسفه انسانی یا العلم الانسانی هم میگوید.
المنطقیات ص306-307
دکتر انصاریان:
همانطور که دکتر دلپذیر فرمودند حکمت عملی از اقسام دانشهای حکمی است و با زبان حکمت بیان میشود. فارابی نسبت دین و حکمت عملی را در سه سطح سامان داده است:
اولا مانند همه حکمای اسلامی مانند وحدت گوهر دین و حکمت است. در مقام ثبوت، دین و فلسفه تا وقتی به عموم انسانها عرضه نشده است و انسانی شود حقیقتی مشترک دارند. وحدت دین و حکمت عملی تا قبل از انسانی شدن موضوعات و مسائل واحدی دارند. دین هم به نوعی هستی شناسی میپردازد و از این جهت با حکمت اتحاد موضوعی دارند. همانطور که حکمت عملی به احکام کنش ارادی انسان در مسیر نیل به سعادت پرداخته است در ملت نیز چنین موضوعاتی مورد توجه است. ابن سینا: افضل اجزای شریعت آن است که به جزء عملی میپردازد. تقسیمات ملت و حکمت نیز متناظر میشوند. ملت هم دو بخش اصلی نظری و عملی دارد. آراء محدده نظری متناظر با حکمت نظری است مسائل مبدا، انسان و ... اینجا طرح میشود. و آراء محدده ارادی متناظر با حکمت عملی است. بنابراین این بخش از ملت، کاملا متناظر با حکمت عملی است. البته ملت یک بخش دیگر نیز دارد که در حکمت نیست. نکته مهم آن است که حکمت عملی و حکمت نظری هر دو حاصل عقل نظری هستند. لکن برای تبدیل قواعد کلی به امور جزئی از عقل عملی استفاده میشود.
ملت و حکمت علاوه بر وحدت موضوعات و مسائل، وحدت در منشا هم دارند. فارابی منشا حکمت را عقل فعال و منشا دین را روح القدس میداند. فارابی عقل فعال و روح القدس را یک حقیقت میداند. بنابراین حکیم علی الاطلاق فقط پیامبر است. به صراحت در پایان کتاب تحصیل السعاده میگوید نبی، حکیم علی الاطلاق، واضع النوامیس یک حقیقت هستند. پیامبر ختمی همان حکیم است. بقیه حکما حقیقتا حکیم نیستند بلکه تقلید از حکیم میکنند.
دکتر دلپذیر:
وحدت منشا باعث میشود بدانیم حکمت و ملت بر یکدیگر برتری ندارند.
طبق نظر فارابی انسان فقط در جامعه به سعادت میرسد و نیازمند رهبری رییس اول در جامعه است و او نیز باید به خداوند متصل باشد. بر اساس اینکه گروه اول مخاطبان رئیس اول چه کسانی هستند تربیت متفاوت میشود. گروه اول خواص جامعه هستند که میتوانند معارف کلی را با همان کلیت آن درک کرد. توان فهم مفاهیم و تصدیقات فلسفی را دارا هستند. نبی همان فلسفه ای که به او افاضه شده است را به این اشخاص میدهد. اما بیشتر مردم توان درک معارف کلی و برهانی را ندارند. بنابراین فلسفه برای ایشان مفید نیست. به همین دلیل نبی همان حقایق مرتبط با سعادت عمومی را که به شکل فلسفی دریافت کرده به نحوی متناسب با فهم افراد در اختیار انها میگذارد. قدما این را ملت یا دین یا شریعت میگفتند. بنابراین حقیقت فلسفه و ملت یک حقیقت دارند. شیخ هم دراشارات گفته است که کلی بما هو کلی از فهم عموم مردم دور است و باید از مفاهیم دیگری استفاده شود که نشانگر آن حقیقت هستند و گزاره های برهانی نیز برای مردم قابل استفاده نیست و به همین دلیل از گزاره مشهوری استفاده میشود. به همین دلیل در ملت از روش خطابی و جدلی استفاده میشود.
بنابراین از نظر فارابی ملت همان حکمت و با منشا مشترک است که جنبه عمومی و زبانی همگانی دارد.
ملت و دین مترادف هستند و شریعت و سنت مترادفند ، میتوان گفت بخش شریعت که بخش عملی ملت است متناظر با حکمت عملی است.
دکتر انصاریان:
(فارابی میگوید در مدینه انسانهایی هستند که نوابت هستند. نابته یعنی علف هرز که رئیس مدینه را اذیت میکنند. یکی از انها کسانی که هستند که در موضوعات نظری رئیس را اذیت میکنند. بخشی هم حق طلب هستند. از آنجا که ملت با زبان مثال بیان میشود گاهی موجب بدفهمی میشود. چون مثال همه حقیقت را بیان نمیکند. به همین دلیل اینگونه افراد رفت و برگشتهای مکرری میکنند که نزدیک به حکمت قرار میگیرند. ظاهرا فارابی کسانی را که از دل رفت و برگشت نظری حرکت میکنند و دسترسی به واقع ندارند را حکیم نمیداند. دکتر دلپذیر نسبت به این بیان دکتر انصاریان ملاحظه ای داشتند)
معلوم شد ملت عبارتست از آنچه برای سعادت عموم مردم بیان میشود ولی چون ایشان توان درک برهانی ندارند باید جایگزینی برای آن پیدا شود که همان ملت است.
در زبان حکمت ماده و هیولای اولی پایه عالم مادی است همین حقیقت در ادبیات ملت با مثال ماء بیان میشود. یا از لفظ هاویه استفاده شده است. فامه هاویه. یا از لفظ ظلمت استفاده شده است.
در تصدیقات هم همینطور است. برای اثبات مبدا اول از برهان فلسفی مثل امکان و وجوب استفاده میشود ولی در ملت از روشهای اقناعی استفاده میشود. مثلا آیه لوکان فیهما الهه الا الله را بیانی اقناعی میدانند.
فارابی معتقد است سه نوع عرضه حقیقت داریم: معقول برهانی، مثال اقناعی (ملت) و معقول اقناعی (در مسیر آموزش حکمت)
فارابی اما در کتاب المله میگوید در ملت آرائ حکمی گاه از حیث تصوری و ذات معقول بیان میشود و گاهی مثال معقول بیان میشود. ولی در تصدیقات همان بیان قبل را دارد که روش برهانی برای حکمت است و روش ملت اقناعی است. این تفاوت عبارات ایشان است.
ملت مانند حکمت دوپاره است: از حیث تناظر با حکمت نظری ارائ محدده نظری و از حیث تناظر با حکمت عملی آرای محدده عملی و یک بخش سوم هم دارد که اراء مقدره است یعنی شرایط و احوال انها تقدیر شده اند. مثلا اصل عدالت دربحث حکمی تبیین میشود ولی اینکه مصداق عدالت چیست در همان اراء مقدره است. که همان بخش شریعت است. که جزئیات را تعیین کرده است.
دکتر دلپذیر
بخشی از ملت مربوط به قانونگذاری جزئی است که رئیس اول ، واضع النوامیس شمرده میشود. بر خلاف حکمت عملی که قوانین کلی است، در بخشی از ملت قوانین جزئی داریم که مربوط به عمل است که بخشی از شریعت است.
با این مقدمات میتوان گفت رابطه دو سویه بین ملت و حکمت برقرار است. حکمت عملی برای هدایت کافی نیست چون عموم افراد قابلیت دسترسی به حکمت عملی ندارند و کسانی هم که دارند نیاز به قوانینی دارند که بتواند بر مصادیق تطبیق کند. به همین دلیل نیازمند ملت یا دین هستند. حتی فیلسوفان هم برای فهم اعمال جزئی نیازمند دین هستند.
آیا ملت بدون پشتوانه حکمت عملی است؟ فارابی میگوید خیر. چون اصل حقایق در حکمت بیان شده است و در ملت بیانات به شکل تمثیلی و اقناعی بیان شده است.
دکتر انصاریان:
فارابی معتقد است رابطه دین و حکمت رابطه ای است که گاهی با عنوان تحتیت و گاهی با عنوان جزئیت تعبیر میکند. در منطقیات میگوید اگر دانشی برهانش در دانش دیگری مطرح شود آن دانش تحت دانش بالاتر است. مثلا فلسفه طبیعی تحت فلسفه الهی قرار میگیرد چون برخی براهین آن در آنجا مطرح میشود. ولی برخی دانشها جزء دانش دیگر هستند. یعنی موضوعشان با تقییدی که پیدا میکنند نسبت جزئیت است مانند انسان و انسان کاتب یا نسبت هندسه و علم نسبت کره ها . ملت جزء و تحت حکمت شمرده میشود.
در ملت مردم به سمت سخاوت تشجیع میشوند ولی برهان برای مطلوبیت آن در حکمت بررسی میشود.
در ملت کلیاتی که در حکمت عملی بیان شده است تقدیر و برای جزئیات مصداق یابی و شرایط آن بیان میشود از این جهت گفته میشود ملت تقدیر یافته و از این جهت ملت جزء حکمت عملی است.
نکته مبهم: این سوال برای بنده وجود دارد که در ملت، آرا محدده نظری و ارا محدده عملی و افعال مقدره داریم ولی ظاهرا فارابی معتقد است آرای ارادی ملت فقط در حد امور مقدره و در حد امور مثالی و ... بیان میشود. گویی فقط جزئیات بیان میشود و قاعده کلی عدالت در ملت نیست. در حالیکه در قران کریم هم قواعد کلی عدالت را داریم و هم مصادیق جزئی آن و شرایط آن را می بینیم.
جمع بندی:
مهمترین نکاتی که در سخنان اساتید بزرگوار بود را بدین ترتیب میتوان تلخیص و جمع بندی کرد:
فلسفه به حکمت عملی و نظری تقسیم میشود. بنابراین حکمت عملی نیز یکی از اقسام فلسفه است و هر دو باید روش برهانی داشته باشند.
از منظر فارابی حکمت و ملت (دین) از چند جهت با یکدیگر تشابه دارند: موضوعات و مسائل و منشا؛ اینکه منشا هر دو عقل فعال است نتایج بسیار مهمی دارد.
از آنجا که گزاره های حکمت به زبان فلسفی و کلیات هستند و برای عموم مردم قابل استفاده نیستند در زبان ملت با بیانهای خطابی و جدلی و مثال تبیین میشوند.
تقسیمات ملت و حکمت نیز متناظر هستند. ملت مانند حکمت دو بخش اصلی نظری و عملی دارد. در ملت، آراء محدده نظری متناظر با حکمت نظری است مانند مسائل مبدا، انسان و ... و آراء محدده ارادی متناظر با حکمت عملی است. البته ملت یک بخش دیگر نیز دارد که در حکمت نیست.(افعال مقدره) که به جزئیات اشاره دارد یعنی بعد از بیان اصول کلی عدالت، برای مصداق یابی و نیز تشجیع مردم به سمت جزئیات عدالت از آراء مقدره استفاده میشود که همان بخش شریعت در دین است.
حکمت عملی و حکمت نظری هر دو حاصل عقل نظری هستند. لکن برای تبدیل قواعد کلی به امور جزئی از عقل عملی استفاده میشود. بنابراین نباید پنداشت حکمت عملی محصولی عقل عملی است.
حکمت عملی برای هدایت کافی نیست چون عموم افراد قابلیت دسترسی به حکمت عملی ندارند و کسانی هم که دسترسی دارند نیاز به قوانینی دارند که بتواند بر مصادیق تطبیق کند. به همین دلیل نیازمند ملت یا دین هستند. حتی فیلسوفان هم برای فهم اعمال جزئی نیازمند دین هستند.
زبان دین و حکمت متفاوت است. حقایق برهانی در ملت به زبان اقناع و در قالب خطابه و جدل مطرح میشوند و اصطلاحاً گفته میشود زبان مثال دارند. در نتیجه زبان مثال داشتن ملت هرگز به معنای غیرواقع نما بودن آن نیست. همچنانکه اینکه ملت تحت حکمت است به معنای فروتر بودن ملت نیست.