در همایش ملی «حکمت عملی؛ چیستی، مبانی، و روشها»، دکتر بهروز محمدی منفرد، استادیار دانشکده معارف و اندیشه اسلامی دانشگاه تهران، ضمن بیان اینکه مراد از ابتنای حکمت عملی بر معرفتشناسی همان مبانی معرفتشناختی حکمت عملی است، اظهار داشت: حکمت عملی نوعی وابستگی به اتخاذ موضع در حوزه معرفتشناسی دارد و مسائل حکمت عملی در صورتی تدقیق میشوند که مبنای معرفتشناختی و یا به تعبیر دقیقتر معرفت اخلاقی روشن شود.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، گزارشی تفصیلی از سخنرانی دکتر بهروز محمدی منفرد تحت عنوان «ابتنای حکمت عملی (معطوف به اخلاق) بر معرفتشناسی» در همایش ملی «حکمت عملی؛ چیستی، مبانی، و روشها» از نظر میگذرد:
مقدمه
مراد از ابتنای حکمت عملی بر معرفتشناسی همان مبانی معرفتشناختی حکمت عملی
است. به این معنا که حکمت عملی نوعی وابستگی به اتخاذ موضع در حوزه معرفتشناسی
دارد و مسائل حکمت عملی در صورتی تدقیق میشوند که مبنای معرفتشناختی و یا به
تعبیر دقیقتر معرفت اخلاقی روشن شود. در اینجا به دنبال تبیین نسبت معرفتشناسی
با حکمت عملیِ معطوف بر حوزه اخلاق ـو نه سیاست یا تدبیر منزل ـ بوده و فهم مباحث
حکمت عملی را مبتنی بر تبیین و تدقیق مسائل معرفتشناسی میدانیم. به عبارت دیگر
مسائل معرفتشناسی به عنوان مبادی تصوری آن حکمت بهشمار میآیند و اتخاذ موضع در
مسائل معرفتشناسی میتواند بر نوع و مدل حکمت عملی و تدقیق مباحث آن تأثیرگذار
باشد. بر این اساس شاهد تفاوت در فحوای مباحث حکمت عملی فیلسوفانی مثل فارابی، ابنسینا
و ملاصدرا خواهیم بود. تبیین این نوع نسبت در گام نخست مبتنی بر شناخت مفاهیم،
مؤلفهها و مسائل هر یک از حکمت عملی و معرفتشناسی است تا به این نتیجه برسیم که
حکمت عملیِ معطوف به حوزه اخلاق مبتنی بر معرفتشناسی است.
ماهیت و مؤلفههای معرفت و حکمت عملی
معرفت به معنای کلاسیک عبارت از "باور صادق موجّه" بوده و در معرفتشناسی
معاصر از ماهیت گزاره، امکان معرفت به گزاره، منابع معرفت گزارهای، ماهیت و
ساختار توجیه باور به گزاره و همچنین درونگرائی یا برونگرائی معرفتی سخن گفته میشود.
معرفت اخلاقی نیز عبارت است از "باور اخلاقی صادق موجّه". در معرفتشناسی
اخلاق ابتدا باید تایید شود که گزارههای اخلاقی، تامّ خبری و نه انشائی هستند تا
اینکه باوری به آنها تعلّق گیرد. در گام دوم از منابع معرفت و سپس امکان توجیه
باور اخلاقی و همچنین ساختار این توجیه سخن گفته میشود.
حکمت عملی در کنار حکمت نظری فهم میشود. حکمت نظری معطوف به شناخت هستیهای
نامقدور از قبیل عوالم هستی بوده و مباحث عام فلسفه و همچنین شناخت خداوند و حقیقت
نفس انسانی را شامل میشود. اما حکمت عملی، هستیهای مقدور از جمله رفتارها و
حالات اختیاری و همچنین فضائل و رذائل نفس انسانی را کاوش میکند. البته هدف حکمت
عملی نیز همانند حکمت نظری این است که انسان به سعادت حقیقی نائل شود و به عبارتی
به منزله ابزار و وسیلهای برای رسیدن انسان به سعادت است. قلمرو حکمت عملی را میتوان
به حوزههای اخلاق، سیاست و تدبیر منزل دانست. در این تصویر مباحث حکمت عملی
عبارتند از؛ 1) علم به اینکه رفتارهای اختیاری انسان چگونه باید باشند و انسان چه
تکالیف و وظایفی در حوزه اخلاق و سیاست و تدبیر منزل دارد؟ 2) علم به اینکه
رفتارهای اختیاری انسان –در هر یک از این حوزهها - در چه صورتی خوب و یا بد
هستند؟ و همچنین باید انجام شده و یا ترک شوند؟ 3) در حوزه اخلاق نیز شناسائی ماهیت
فضائل و رذائل نفس انسانی و نقش قوای نفس در کمک به تحقّق این فضائل و رذائل. همچنین
شناخت و معرفت به گزارههای اخلاقی از قبیل "عدالت خوب است" یا "ظلم بد است" اهمیت دارد.
با این توضیحات موضوع حکمت عملی همان افعال و رفتارهای ارادی انسان بوده و
مسائل حکمت عملی نیز انواع و گونههای افعال ارادی و غایات و همچنین راههای رسیدن
به غایات هستند. پس حقیقت سعادت و سعادت قصوی و روشهای رسیدن به این سعادت از
جمله مسائل حکمت عملی خواهند بود. پس اهداف حکمت عملی نیز عبارتند از؛ 1) گزارههای
معطوف به اراده انسان در مسیر سعادت حقیقی او شناخته شوند. 2) به فحوای این گزارهها
عمل شود.
مسائل معرفتشناسی به منزله مبادی تصوّری برای حکمت عملی
دانستیم که مسائل معرفتشناسی و معرفت اخلاقی به منزله مبادی تصوری مباحث حکمت
عملی در حوزه اخلاق، یعنی قواعد و اصول اخلاقی و همچنین رفتارهای اختیاری خوب و بد
و یا فضائل و رذائل بهشمار میآیند و بدون اتخاذ موضع در مورد ماهیت گزاره اخلاقی،
منابع معرفت و ساختار توجیه باور اخلاقی نمیتوان به تدقیق فحوای مباحث حکمت عملی
و همچنین تصمیمگیری در مورد مسائل آن دست یافت و در مسائل آن به درستی اظهارنظر
کرد. در این تصویر فهم ماهیت گزارههای اخلاقی، امکان معرفت به گزارههای اخلاقی و
ساختار توجیه باور به گزارههای اخلاقی –که در پی معرفتشناسی طرح میشوند- بستر
را برای شناخت هستیهای مقدور و به عبارتی گزارههای معطوف به رفتارهای اختیاری
انسان و همچنین گزارههائی که محمول آنها فضائل و رذائل هستند، فراهم میآورند.
برای نمونه اگر امکان معرفت و توجیه باور اخلاقی وجود نداشته باشد، نمیتوان به
گزارههای معطوف به هستیهای مقدور و رفتارهای اختیاری انسان اعتماد و استناد نمود
و با فرض عدم امکان معرفت اخلاقی نمیتوان از الزامات و اصول اخلاقی حاکم بر
رفتارهای اختیاری انسان سخن گفت. همچنین ابتدا باید روشن شود که حکمت عملی فیلسوف
اسلامی در حوزه ساختار توجیه باور اخلاقی کدامیک از رویکردهای مبناگرائی کلاسیک
یا انسجامگرائی و یا مبناگرائی معتدل را میپذیرد تا اینکه باور به اصول و قواعد
اخلاقی برای فاعل اخلاقی توجیه شوند. با این توضیحات شاهد نوع تفاوت نگاه فیلسوفان
اسلامی از قبیل فارابی و ابنسینا و ملاصدرا در حوزه حکمت عملی خواهیم بود از این
جهت که به هر حال تمایزاتی در نوع معرفتشناسی آنها وجود دارد.
امکان توجیه باور در گزارههای اخلاقیِ معطوف به حکمت عملی
ابتدا باید معین کنیم که گزارههای اخلاقی معطوف به حکمت عملی، اخباری و نه
انشائی هستند تا اینکه باور به آنها تعلّق گرفته و از امکان توجیه آن باورها سخن
گفته شود. در حقیقت اگر اثبات شود که فیلسوفان در حکمت عملی از گزارههائی انشائی
سخن میگویند، معنایش این است که جایگاهی برای معرفت و شناخت اخلاقی قائل نبوده و
اساساً رسالت حکمت عملی محقّق نمیشود. حال آنکه در حکمت عملی به دنبال شناخت ماهیت
و انواع افعال ارادی و معرفت به گزارههای از قبیل "راستگوئی خوب است"
و یا "عدالت خوب است" هستیم و زمانی میتوان از معرفت و شناخت
سخن گفت که اخباری بودن چنین گزارههائی پذیرفته شود تا اینکه عنصر باور به آنها
تعلّق گرفته و توجیه چنین باوری نیز ممکن باشد. برای همین با فرض حکمت عملی، گزارههای
اخلاقی، انشائی نیستند.
در آرای غالب فیلسوفان اسلامی ادلّههایی وجود دارد که دلالت دارند بر اینکه
گزارههای اخلاقی، اخباری بوده و باور به آنها تعلّق میگیرد و در عین حال توجیه
چنین باورهائی امکانپذیر است. مهمترین دلیل بر اخباری بودن گزارههای اخلاقی در
حکمت عملی، واقعنمائیِ گزارههای اخلاقی است که البته نوع حداقلّی آن را میتوان
به فیلسوفان اسلامی نسبت داد. منظور من از واقعنمائی حداقلی این است که اگرچه
مفاهیم خوبی و بدی از مابهإزائی در عالم خارج برخوردار نیستند، اما دستکم به
حقایقی از قبیل سعادتبخشی ارجاع میشوند که آن سعادتبخشی در نفسالامر از حقیقتی
برخوردار است و در عالم خارج نیز با انجام رفتارهای درست میتواند محقّق شود. در
این صورت گزارههائی از قبیل "راستگوئی خوب است و یا "عدالت خوب
است" از حقایق رفتارهای ارادی انسان حکایت میکنند که سبب سعادت نفس انسانی میشوند
که البته این حقایق، نفسالأمری هستند و میتوانند همچنین در عالم خارج تحقّق
یابند.
بنده معتقد هستم که نسبت اخباری بودن و واقعنمائیِ گزارههای اخلاقی در آرای
ابنسینا و ملاصدرا نیز مشاهده میشود. برخی
با ملاحظه آرای ابنسینا در بخش قیاسات منطق اشارات و شفاء، نوعی برساختگرائی
اخلاقی را در حوزه وجودشناسی اخلاق به ابنسینا نسبت دادهاند. آنها بیان داشتهاند
که بر اساس حکمت سینوی، آرای اخلاقی هیچ تکیهگاهی جز شهرت ندارند و اوصاف اخلاقی
مثل خوبی و بدی از حقیقت و وجودی مستقلّ برخوردار نیستند. یعنی گزارههای اخلاقی
از جمله مشهورات حقیقی هستند و
اوصاف اخلاقی مثل "خوبی یا بدی رفتارهای اخلاقی" نیز برساخته ذهن و
توافق عقلا خواهند بود. البته اشکالاتی اساسی نسبت به "برساختگرای اخلاقی
بودن ابنسینا" وجود دارد. یکی از اشکالات این است که "مشهوره بودن قضیهای
اخلاقی" ضرورتاً دلالت ندارد بر اینکه محکیّ محمول آن قضیه نیز حاصل و
برساخته شهرتِ مبتنی بر توافق عقلا است، بلکه دستکم محتمل است عبارات ابنسینا حیث
اثباتی و معرفتی داشته باشد، به این معنا که "مشهوره بودن قضایای
اخلاقی" حکایت از این دارد که عقلا نسبت به آن قضیه اخلاقی توافق دارند و
منشأ معرفت به قضایای اخلاقی مثل "راستگوئی خوب است" این است که مشاهده
میکنیم چنین قضایائی نزد عقلا مشهور هستند.
اما با بررسی نگرش ابنسینا در علمالنفس فلسفی مشاهده
میشود که از نگاه ایشان "راستگوئی خوب است" به گزاره "راستگوئی
سعادتبخش است" ارجاع میشود. پس هر عملی تنها از این جهت مطلوب و خوب است
که به سعادت حقیقی و قصوای انسان کمک کند
و برای همین، آن عمل مطلوب بالعرض است. به هر حال تدقیق و اثبات این ادعا از نگاه
ابنسینا در قالب چند مقدمه و نتیجه امکانپذیر است: 1) از نظر ابنسینا سعادت حقیقی برای انسان دارای مطلوبیّت ذاتی و خیر است (ابنسینا، 1400ق: 260) و واسطه برای رسیدن به غایت و هدفی دیگر نیست. در مقابل، هر آنچه مقدمه رسیدن به این سعادت حقیقی و قصوی باشد، مطلوب بالعرض است، یعنی صرفاً با اعتبار این سعادت حقیقی، دارای مطلوبیّت و خیر است. 2) از نظر ابنسینا شرط
رسیدن به سعادت حقیقی و اخروی، اصلاح اخلاق و در نتیجه برخورداری از فضائل اخلاقی
است. وی معتقد است که اگر قوّه عقلیه دارای هیئت استعلائیه بر سایر قوا شده و سپس
از دنیا فراغت یابد، به سعادت میرسد (ابنسینا، 2007: 41). 3) فعل اخلاقی همانند
فضیلت میتواند نقشی علّی در سعادت حقیقی نفس انسان ایفا کند و اساساً فعل اخلاقی رسالت دیگری جز رساندن
انسان به سعادت حقیقی –البته به واسطه فضیلت اخلاقی– ندارد. در اینجا میتوان
قائل به وصف مطلوبیّت بالعرض برای فعل اخلاقی بود. اگر رسالت اصلی فعل اخلاقی این
است که انسان به سعادت حقیقی برسد، پس کمال و مطلوبیّت فعل اخلاقی نیز تنها به
خاطر برخورداری از نقش وصف علّی آن برای سعادت حقیقی است. نتیجه: در اینجا میتوان
شاهد نوعی اینهمانی بین گزارههای زیر بود؛
الف) راستگفتن سعادت بخش
است (یعنی به تحقّق سعادت حقیقی کمک میکند).
ب) سعادت حقیقی دارای مطلوبیت ذاتی است.
ج) راستگفتن -نسبت به
سعادت حقیقی و مطلوبیّت و خیر ذاتی- مطلوب بالعرض است.
د) هر امر مطلوببالعرضی –به خاطر تأثیر در تحقّق مطلوبیّت و خیر
ذاتی- از حیث اخلاقی خوب است.
ه) راست گفتن خوب است.
و) خوبی اینهمان با سعادتبخشی است.
در اینجا سعادت حقیقی، مطلوب بالذّات است و فعل "راست گفتن"
به اعتبار "علّت بودن" برای سعادت حقیقی دارای مطلوبیّت بوده و در نتیجه
مطلوب بالعرض است. مشاهده میکنیم که در گزاره "راست گفتن مطلوب بالعرض
است"، وصف "مطلوب بالعرض" بودن اینهمان با "سعادتبخشی"
در گزاره الف است. در عبارت "راستگفتن خوب است" نیز "خوبی"
اینهمان با "مطلوبیّت بالعرض و سعادتبخشی" است. پس ماهیت
"خوبی" به "مطلوبیت بالعرض و سعادتبخشی" ارجاع میشود و
صرفاً به منزله وصفی برای فعلی اخلاقی مثل عدالت و راستگفتن است. در اینجا اگر
برای "مطلوبیت بالعرض و سعادتبخشی" –به خاطر وصفیّت برای فعل اخلاقی–
وجودی نسبی قائل شویم، نهایتاً "خوبی" به آنها ارجاع میشود و نمیتوان
حقیقت و وجودی مستقل برای خود "خوبی" تصور کرد. بنابراین گزاره "راست گفتن خوب است"
نیز از گزاره "راست گفتن سعادتبخش
است" استنتاج میشود. و "خوبی" در گزاره اول به "سعادتبخشی"
در گزاره دوم و در نتیجه مطلوبیّت بالعرض بودن تقلیل مییابد.
واقعنمائی و در نتیجه اخباری بودن گزارههای اخلاقی بر مبنای آرای
ملاصدرا نیز قابل مشاهده است که در مقاله مستقلی به نام واقعگرائی اخلاقی با تاکید
بر اندیشه صدرائی به این مسأله پرداختهام.
نتیجه؛ اگر گزارههای اخلاقی، اخباری و واقعنما باشند، در این صورت
باور انسان نیز به آنها تعلق میگیرد و و با کمک ادله عقلی یا وحیانی میتوان صدق
چنین باورهائی را توجیه کرد. با این توضیح، امکان توجیه باور اخلاقی وجود دارد و
در نتیجه امکان شناخت به هستیهای مقدور در حکمت عملی نیز میسّر خواهد بود. به
عبارتی عنصر شناخت در حکمت عملی نیز معنا مییابد.
حکمت عملی و مبناگرائی اخلاقی
مبناگرائی دیدگاهی در ساختار توجیه باور است که
براساس آن، روند و سلسله توجیه باور تا آنجا ادامه یافته و متوقف میشود که به
باورهائی برسیم که برای توجیه آنها نیازمند باورهائی دیگر نیستیم؛ زیرا چنین
باورهائی به طور غیراستنتاجی موجّه بوده و توجیه آنها مبتنی بر دیگر باورهای این
سلسله نیست. بنابراین؛ الف) باورهائی مبنائی و پایه وجود دارد که توجیه آنها مبتنی
بر نسبتهای منطقی یا تاییدی از دیگر باورها نیست. ب) توجیه باورهای غیرمبنائی
موجه، مبتنی بر نسبت و روابطی از قبیل استنتاج، استقراء و استنتاج از راه بهترین
تبیین بین توجیه آن باورها و باورهای پایه است. البته همه مبناگرایان در دو ویژگی
فوق، اتفاقنظر ندارند، بلکه در پاسخ به این که نخست "چه باورهائی، به عنوان
باورهای پایه و مبنا بهشمار آمده و چگونه میتوان آنها را توجیه کرد؟" و دوم
"چه رابطه و نسبت منطقی یا تأییدی بین باورهای غیرپایه و باورهای پایه وجود
دارد؟" میتوان دو گونه کلی مبناگرائی کلاسیک و تعدیل یافته را از هم متمایز
کرد؛
مبناگرائی کلاسیک، در پاسخ
به سؤال نخست، باورهای پایه را صرفاً محصول امور ذیل میداند؛ الف) بدیهیات اولیه
عقلی مثل باورهای فاعلشناسا به حقایق ساده ریاضی و منطقی مثل " 4=2+2"
و یا " اجتماع و ارتفاع نقیضین محال است" ب) ادراکات بدیهی حسی[1]
؛ ج) باورهای خطاناپذیر[2]
و تردیدناپذیر مثل باور فرد به اینکه"وی دارای تجربه درد است". مبناگرایان کلاسیک در پاسخ به سؤال دوم نیز، یک
باور را صرفاً زمانی بر مبنای باوری دیگر موجه میداند که فرد آگاه باشد از اینکه
صدق باور دوم، تضمینکننده صدق باور اول است و این امر زمانی رخ میدهد که باور
فرد به گزارهی P را صرفاً به طور قیاسی از باور یا باورهای
پایه استنتاج میکند.
مبناگرائی معاصر، به تعدیل
مبناگرائی سنتی پرداخته و در پاسخ به سؤال نخست، باورهای پایه را خطاپذیر و
بازبینیپذیر دانسته و آنها را محصول فرایندی باورساز اعتمادپذیر میداند که
میزان باورهای صادق حاصل از آن بیش از باورهای کاذب است و در پاسخ به سؤال دوم
باور فرد به گزارهی P ممکن است که از طریق منطقی یا استقرائی و یا استنتاج از راه
بهترین تبیین از باور یا باورهای پایه استنتاج شود.
اکنون توجه کنید که غالب فیلسوفان اسلامی، حکمت عملی را در عرض حکمت نظری برای
استکمال نفس انسانی تعریف میکنند که همانند حکمت نظری میتواند برهانی باشد.
منظور این است که قضایائی برهانی در حکمت عملی وجود دارد که طبیعتاً مبتنی بر
گزارههای یقینی و بدیهی خواهند بود. به عبارت دیگر یقینی بودن نتیجه در برهان
مبتنی بر این است که مقدمات برهان نیز یقینی باشند. قرائن و شواهدی از فیلسوفان
اسلامی مبنی بر برهانی بودن حکمت عملی وجود دارد؛ ابنسینا در مدخل منطق شفاء،
دانش مرتبط با رفتارهای انسانی را دانشی برهانی میداند که هدف از آن، شناخت
افعالی است که میتوان حسن یا قبح را بر آنها حمل کرد. البته
اینکه ابنسینا گزارههای اخلاقی را از سنخ مشهورات تلقی میکند، میتوان چنین
تصور کرد که چنین گزارههائی به خاطر یقینی بودن، مشهور هستند.
وجود مقدمات یقینی به نفع مبناگرائی اخلاقی در حوزه ساختار توجیه باور اخلاقی
است. مبناگرائی اخلاقی در حکمت عملی به این صورت است که مبنا را گزارهای تلقّی
کنیم که محمول آن عنصر سعادتبخشی باشد. بر این اساس مبنا و گزاره پایه و موجّه
بالذات در حکمت عملیِ معطوف به گزارههای اخلاقی این گزارهها هستند که؛
" سعادت مطلوب بالذات است"
" هر رفتاری که سبب سعادت و استکمال نفس انسان شود، خوب است"
در این صورت توجیه باور به گزارههائی مثل "عدالت خوب است" یا
"ظلم بد است" بر اساس آن گزاره مبنا و پایه خواهد بود. اگر عدالت از
این جهت خوب است که باعث سعادت نفس انسان میشود، پس گزاره "عدالت خوب
است" مبتنی بر این گزاره است که "هر رفتاری که سبب سعادت و استکمال نفس
انسان شود، خوب است". البته گزاره "عدالت خوب است" نیز میتواند مقدمه
برای تصدیق دیگر گزارهها مثل "راستگوئی خوب است" باشد. حال اگر در
حکمت عملی، مقدماتی یقینی و گزارههای بدیهی وجود دارند، شاهد نوعی مبناگرائی
اخلاقی کلاسیک هستیم که باور پایه، غیراخلاقی است. البته اگر باور به گزاره "عدالت خوب است" را در کانتکس اخلاق بدیهی بدانیم که مبتنی بر گزاره "هر
رفتاری که سبب سعادت و استکمال نفس انسان شود، خوب است" باشد، در این صورت
شاهد مبناگرائی معتدل خواهیم بود. حتی اگر گزارههای اخلاقی را از جمله مشهورات
بدانیم، باز هم میتوان یک نوع مبناگرائی اخلاقی را تصور کرد به این صورت که عقلا
یک گزاره را بدیهی بدانند و سایر گزارهها را بر آن مبتنی کنند.
حکمت عملی و منابع معرفت اخلاقی
شناخت منابع معرفت اخلاقی نیز در حکمت عملی بسیار اهمیت دارند. قبل از بحث در
مورد مسائل حکمت عملی باید روشن شود که هر یک از عقل و وحی و شهود تا چه اندازه در
شناخت گزارههای اخلاقی تأثیرگذار هستند. نسبت به قلمرو عقل و وحی و شهود به عنوان
منابع معرفت، بین فیلسوفانی از قبیل ابنسینا و ملاصدرا اختلافاتی وجود دارد. شیخ
الرئیس بوعلیسینا در بخش طبیعیات از رساله عیونالحکمه در خصوص مبدئیت
شریعت برای حکمت عملی مباحثی بیان نموده و معتقد است که تعیین حدود حکمت عملی، بر
اساس شریعت الهی انجام میشود (ابنسینا، 1400: 30). ابن سینا در این خصوص بیان
داشته: «و کل واحدة من الحکمتین تنحصر فى أقسام ثلاثة: فأقسام الحکمة العملیة: حکمة
مدنیة، و حکمة منزلیة، و حکمة خلقیة. و مبدأ هذه الثلاثة مستفاد من جهة الشریعة الإلهیة،
و کمالات حدودها تستبین بالشریعة الإلهیة، و تتصرف فیها بعد ذلک القوة النظریة من البشر
بمعرفة القوانین العملیة منهم و باستعمال تلک القوانین فى الجزئیات» (ابن سینا،
1400: 30).
قلمرو بهره بردن از وحی برای حل و فهم مسائل و گزارههای اخلاقی از نگاه
ملاصدرا بیشتر و گستردهتر از ابنسینا است. وی در حکمت عملی خود قائل به وابستگی
حداکثری اخلاق به دین در حوزه اثباتی است. جایگاه شهود در قالب تجسم اعمال نیز
برای شناخت اخلاقیات بسیار اهمیت دارد.
. incorrigible.