مصطفی زالی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در همایش ملی «بنیادهای فلسفی علوم انسانی و اجتماعی (1)؛ مبانی انسانشناختی» بیان کرد: در سنت اسلامی و مخصوصاً آنجا که ابن سینا از ضرورت شریعت صحبت میکند وی انسان را مدنی بالطبع میداند و از همین امر، ضرورت شریعت را بیرون میکشد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، به نقل از خبرنگار ایکنا، مصطفی زالی، عضو هیئت علمی دانشگاه
تهران در همایش ملی «بنیادهای فلسفی علوم انسانی و اجتماعی (1)؛ مبانی انسانشناختی» با موضوع «تأثیر سرشت اجتماعی بشر بر دریافتهای مختلف از ثبات
نظام سیاسی» که امروز سهشنبه ۲۵ بهمنماه
از سوی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد سخنرانی کرد که در ادامه میخوانید؛
سؤال از ثبات در فلسفه سیاسی سؤالی
است که توسط افراد متعددی مطرح شده اما اولین صورتبندی از این سؤال را جان رالز
مطرح میکند و تلاش بنده این است که بر مبنای صورتبندی که وی انجام میدهد به دیدگاه
هیوم و هابز هم بپردازم. اساساً مقصود از ثبات این است که چگونه زندگی جمعی، ذیل
نظامهای سیاسی به تعادل میرسد و چگونه یک نظم سیاسی مطلوب، تحقق بالفعل و مداوم
پیدا میکند در اینجا بررسی میشود که نسبت نظام سیاسی مطلوب با سرشت بشر چیست؟
مفهوم ثبات در فلسفه سیاسی
در این زمینه با چند دریافت مختلف از
نسبت نظام سیاسی با سرشت بشر مواجه شدهایم که از جمله نگرشهای خوشبینانه به
سرشت بشر و نگرشهای بدبینانه به سرشت بشر هستند. نگرشهای بدبینانه معتقدند که
تنها حکومت خوب و مناسب، حکومتی است که نظم را با اقتدار ایجاد کند و طرفدار حکومتهای
اقتدارگرا هستند. دریافت هابز از سرشت اجتماعی بشر این است که سرشت انسان جامعهناپذیر
است. وی برخلاف موضع مشهور ارسطویی که از انسان به حیوان سیاسی یاد میکند اساساً
انسان را موجودی غیر اجتماعی تلقی میکند. به طور کلی بدبینی یا خوشبینی به سرشت
بشر در تاریخ اندیشه سیاسی در قرون وسطی دو نماینده اصلی دارد و آکویناس نماینده
جریانی است که نگرش خوشبینانه به سرشت بشر دارد و آگوستین نیز نماینده جریان بدبین
به سرشت بشر است.
هابز سه دلیل بنیادین برای کشمکش در
ذات انسان بیان میکند که شامل رقابت، فقدان اعتماد به نفس و جاه طلبی هستند. این
موارد باعث میشوند که انسان برای نفع بیشتر، به دیگران تجاوز کند لذا دریافتی از
وضعیت سیاسی و اجتماعی برای انسان مطرح کرده و میگوید انسان به صورت طبیعی، میل
به غلبه و سلطه دارد بنابراین آنها نیازمند حکومتی اقتدارگرا هستند که بتواند آنها
را در کنار هم نگه دارد چون مفاهیم اخلاقی در نظر وی مطرح نیستند بلکه تنها میل در
سرشت انسان، میل به صیانت از نفس است.
دیدگاهها درباره ثبات انسان
در مقابل هابز، بنده هیوم و رالز را
قرار دادهام. اگر به درس گفتارهای فلسفه سیاسی رالز مراجعه کنیم اشارهای به دیدگاه
هابز دارد. رالز چهارچوبی ایجاد میکند و میگوید بنده در استنتاج اصول نظام
عادلانه، کاری به سرشت بشر ندارم بلکه باید ثابت کنیم اصول عادلانه با روانشناسی
اخلاقی بشر سازگار هستند. وی میگوید بنده بر مبنای یک نگرش خوشبینانه به زیست
جمعی بشر، نوع دیگری از ثبات مطرح میکنم. وی یک قانون مطرح میکند و میگوید
انسانها ابتدا در خانواده زندگی میکنند و در نتیجه عشق به والدین در آنها شکل میگیرد،
سپس وارد گروههای دوستی شده و محبت به دوستان شکل میگیرد و در مرحله سوم که وارد
جامعه میشوند اگر ببینند پذیرش قوانین عادلانه به نفع آنهاست بنابراین زیستن در
جامعه نوعی از همدلی در بین آنها به وجود میآورد.
برای
هیوم هم مفهوم محوری، همین همدلی است. وی میگوید همدلی سازوکاری است که این امکان
را به وجود میآورد که با دیگران در پیوند قرار بگیریم بنابراین آنچه باعث میشود
انسان را جامعهپذیر تلقی کند این است که حس همدلی را سازوکاری ذاتی برای انسان در
نظر میگیرد. در سنت اسلامی و مخصوصاً آنجا که ابن سینا از ضرورت شریعت صحبت میکند
وی هم انسان را مدنی بالطبع میداند و از همین امر، ضرورت شریعت را بیرون میکشد.