سید سعید زاهد زاهدانی، دانشیار پژوهشکده تحول در علوم انسانی دانشگاه شیراز، در همایش ملی «بنیادهای فلسفی علوم انسانی و اجتماعی (1)؛ مبانی انسانشناختی» با موضوع «نقش انسانشناسی در مطالعات علوم انسانی» به سخنرانی پرداخت و دیدگاه جامعهشناسان را دستهبندی کرد که در ادامه میخوانید:
سؤالی که بنده پیگیرش هستم این است
که آیا انسان به تنهایی وجود عینی دارد؟ اگر وجود عینی داشته باشد که میتوان آن
را به عنوان موضوع واقعی مورد مطالعه قرار داد اما اگر او را انتزاع کنیم تبدیل به
یک وجود ذهنی میشود در این صورت آیا علوم انسانیِ تجربی برای ما کفایت میکند یا
خیر؟ اگر به تنهایی وجود عینی ندارد پس نمیتواند منشأ علوم انسانی تجربی به عنوان
نرم افزاری برای مدیریت اجتماعی باشد. در این راستا لازم است رابطه فرد و جامعه را
بررسی کنیم. این بحث، یکی از مباحث اساسی و همیشگی رشته جامعهشناسی است یعنی اکثر
قریب به اتفاق جامعه شناسان به این مسئله پرداختهاند.
وقتی به دستهبندی نظریات جامعه شناسی
میپردازیم به سه دسته مهم میرسیم؛ یکی آنهایی که فردگرا هستند، دوم جمعگرایان
و سوم رابطهگراها هستند. فردگرایان عمدتاً کنشگر هستند و کنش افراد را مؤثر در تغییرات
اجتماعی قرار میدهند. جامعهگراها معتقد به ساختار و زمینه اجتماعی هستند یعنی
شرایط، ساخت اجتماعی، طبقات و نظایر این مفاهیم را مهم میدانند و میگویند
رفتارهای فاعلین، تحت تأثیر این عوامل رقم زده میشود. رابطهگراها، نوع ارتباط بین
فرد و جامعه و مسائلی همانند اراده جمعی، منافع جمعی و هویت جمعی را مورد توجه
قرار میدهند و به فرد و جامعه منبعث از نوع رابطهای که بین آنها برقرار میشود میپردازند.
دیدگاه گیدنز و هابرماس درباره جامعه
این نوع نظریات تا دهه هشتاد میلادی
به میزان زیادی مورد توجه بودند و اندیشههای جامعهشناسی را رهبری میکردند اما
از دهه هشتاد به بعد نظریات ترکیبی شکل گرفتند و از جمله رئالیستهایی مانند آرچر
معتقد هستند که بستگی دارد از بالا به پائین یا از پائین به بالا یعنی از جامعه به
فرد یا از فرد به جامعه نگاه کنیم اما لازم است که ترکیبی از این مسائل را در نظر
داشته باشیم. گیدنز نظریهای به نام ساختارمندی دارد و سه مفهوم شامل فاعل، ساخت و
نظام اجتماعی را تفکیک میکند و معتقد است که فاعلها هستند که در یک زمینه اجتماعی
یا ساخت، فعالیت میکنند. وی میگوید این فاعلها امکانات و محدودیتهای جامعه را
نگاه کرده و مجدداً ساختهای جدیدی ایجاد میکنند در نتیجه نظام اجتماعی ساخته میشود
بنابراین ساختها، مسیر عبور را تعیین میکنند.
یورگن
هابرماس، اندیشمند دیگری است که جامعه خیالیِ دموکراتیک را مد نظر دارد که در آن،
فرد یک زیستجهان بر اساس تجربیات خودش ایجاد میکند و در ذهنش بر اساس آن عمل میکند.
وی میگوید بین این زیستجهان و نظام اجتماعی تعامل برقرار شده و حیطه عمومی و
خصوصی فرد به هم گره میخورد و عامل این گره زدن هم زبان است یعنی افراد با زبان
خودشان زیستجهانشان را در نظام اجتماعی انعکاس داده و سعی میکنند از آنچه در
نظام اجتماعی وجود دارد در راستای زیست جهانشان بهرهبرداری کنند. وی اعتقاد دارد
باید بین کسانی که با هم ارتباط برقرار میکنند برابری وجود داشته باشد و کسی
نتواند خودش را بر دیگری تحمیل کند بنابراین جامعه خیالی دموکراتیک شکل نمیگیرد
که دو نفر به صورت یکسان تأثیر زبانی بر هم داشته باشند. از نظر هابرماس، نظام
اجتماعی در غرب در حال تسخیر زیست جهان فرد است و همین امر منجر به شکلگیری جنبشهای
اجتماعی شده است.