به گزارش روابط عمومی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، در این نشست که در روز دوشنبه 17 اردیبهشتماه 1403 و در سالن دکتر نصر مؤسسه برگزار شد، دکتر مجید احسن به چکیدهای از آراء و مدّعیات خود اشاره داشته و دکتر سیداحمد غفاری و دکتر حسین هوشنگی نیز به نقد و بررسی مواضع وی پرداختند. دکتر میلاد نوری هم عهدهدار دبیری نشست بودند. در ادامه گزارشی تفصیلی از این کرسی ترویجی از نظر میگذرد:
در ابتدای این نشست دکتر میلاد نوری به طرح مسئله پرداخته و گفتند: انسان در جایگاه موجودی بدنمند در جهان زمانی-مکانی زیست میکند که عرصه ستیزه و مرگ است. انسان در این موقعیّت انضمامی، به هستی و طبیعت می اندیشد و موقعیّت رنج آلود خود را به نظاره می نشیند. چه بسا همین موقعیّت است که او را به جانب آرمان زُهد می برد که طبق آن، زیستن در این جهان شایسته ترک گفتن است به مقصد جهانی دیگر که در آن ترس و اندوهی نیست. جهانِ سنّت اغلب با آرمان زُهد درهمتنیده است و همواره با یقین به سعادتی جاویدان مسیر خود را طی کرده است. با این حال، اینک در دورانی هستیم که چنان یقینی به فراموشی سپرده شده است و سودای سعادت جاودان جای خود را به شوق بهره مندی از زمین و خوبی ها و خوشی های آن داده است. بنیادِ این بهرهمندی علم و تکنیک است و بنیادِ علم و تکنیک خودِ انسانی است که میاندیشد و کنش میکند. این همان اومانیسم است به معنای تعلیم و تربیت فنون آزاد فارغ از هر منبع دینی که برای سعادت آدمی کافیاند.
امّا آدمی چیست؟ آگاهی بدنمندی که به تعبیرِ اسپینوزا از ذاتِ خود صیانت میکند. بنابراین، سرنوشت انسان مدرن ادبالدنیا است. چنانکه نیچه مینویسد: «ای برادران از شما میخواهم به اخلاص و وفای خود در حق زمین وفادار بمانید و باور ندارید کسانی را که با شما سخن از آرزوهای فرازمینی میگویند» (چنین گفت زرتشت). اما غلبه ادبالدنیا در عصر مدرن، به ملال و پوچی میانجامد که سرنوشت انسان معاصر است؛ زیرا مرگ به عنوان فرجام کار، تمام تلاش ها و اندوخته های او را به باد خواهد داد، درحالیکه چهبسا در زمانه مرگ خدا دیگر نتوان از حیات جاودان سخن گفت. اینک چه باید کرد؟ آیا باید به دوران سنّت بازگشت و امر مدرن را نفی کرد؟ یا باید در وضعیّت خالی از معنای کنونی ماند و با ملال و پوچی کنار آمد؟ یا شاید راه سومی در کار باشد؟ چهبسا در فرمایشات دکتر احسن بتوان پاسخ چنین پرسشهایی را بیابیم.
در ادامه دکتر مجید احسن پس از تذکر این نکته که اصل ایده مطرح در نشست، ایده ای نیست که به شخصِ ایشان تعلق داشته باشد و ایده ای مشترک و محل گفتگو و تامل دکتر میلاد نوری و ایشان بوده است که در این نشست، وی صرفاً وظیفه ارائه و دفاع از اصل ایده را بر عهده دارد، به ارائه سخنان خود در باب مسئله طرحشده پرداختند که گزارش آن بدینشرح است: جهان مدرن اینک افقهای متفاوتی به روی ما گشوده است که ناگزیر باید در همین افقهای اندیشیده و سخن گفت. اما اشتباه است که فکر کنیم جهان مدرن همان جهان سنّت است که با امکانات نوینی استمرار یافته است. بلکه جهان مدرن، در اصل جهان متفاوتی است که در آن انسان، محور جهان است که جهان را به ابژه کار و کنشهای خود تبدیل میکند. برای ساکنان افق سنّت، جهان طبیعی، جهانِ آیات و نشانههای الهی است و زیستن با غایتی الهی رقم میخورد و در آن، هر چیز بهعنوان نشانهای برای امری غیرطبیعی بازشناخته میشود و همهچیز از منظر الوهیت مورد توجه و تأمل قرار میگیرد. بدینسبب زیست دنیوی اصالت ندارد و در واقع امر ناگزیری است که میباید آن را برای وصول به سعادتی برین در جهانی دیگر تاب آورد. بنابراین، در افق سنّت، توجه اندیشمندان به زیستِ اینجهانی فرع بر اندیشه ایشان به سعادت ابدی بوده است. بنیادهای متافیزیکی اندیشههای ایشان چنان نبوده است که اصالت زیستِ دنیوی را تبیین کند. بنابراین، مسائلی همچون ملالت و پوچی نیز تنها در افق زیستِ مدرن سر بر میآورد که در آن، زندگی دنیوی نهتنها اصالت دارد، بلکه تمام اندیشه متافیزیکی نیز در خدمتِ تبیین چنین اصالتی است. دراینمیان، این پرسش قابل طرح است که چگونه میتوان در جهان مدرن زندگی کرد و درعینحال، بر مسائلی همچون ملال و پوچی فائق آمد و مفهوم سعادت ابدی را نیز از کف نداد؟ چهبسا برای ما اهل اندیشه در ایران روشن شده باشد که پاسخ چنین پرسشی نمیتواند وارداتی باشد، بلکه تنها بر بنیادِ سنّتهای فکری در زیستجهان ایرانی-اسلامی است که میتوان به مواجهه با چنین پرسشی پرداخت. بدینسبب، راهی جز بازخوانی سنّت در آینه مسائل امروزمان وجود نخواهد داشت. اما اگر به جهان سنّت بیاندیشیم، درخواهیم یافت که افق اندیشه ایشان افقِ بقای روحانی نفس است؛ چه وقتی مانند ابنسینا نفس را روحانیةالحدوث بدانیم و چه وقتی مانند صدرا آن را جسمانیةالحدوث بدانیم. در واقع، حتی صدرالمتألهین هم سودای بقای روحانی نفس را با وجود حدوث جسمانیاش دارد و بنابراین، نمیتواند حدوث جسمانی را مبنای اندیشه به امر اینجهانی نماید. اما اینک، جهانِ مدرن، جهان حدوث جسمانی و بقا یا فنای جسمانی است. روزگاری اندیشمندان ما، امر صناعی را از امر طبیعی جدا میکردند تا نشان دهند که امر صناعی در چنان جایگاهی نیست که بتواند صاحب هویّت زیستی و ارگانیک باشد؛ اما اینک در توسعه سیستمهای کامپیوتری و هوش مصنوعی آشکار شده است که میتوان امر صناعی را بسی پیچیدهتر از آنچه بوده است در نظر آورد. میتوان همین دیدگاه را به ساختارهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آفریدهشده توسط انسان توسعه داد و از حیاتمندی امر اینجهانی بهطورکلی سخن گفت. ازاینرو، نظریه حدوث جسمانیِ نفس را میتوان مبنایی برای بازخوانی نسبتِ آدمی با جهان طبیعی بهطورکلی دانست و با تکیه بر آن، بر دوگانههایی همچون انسان و جهان، نفس و بدن، دنیا و آخرت، معنا و بیمعنایی، سنّت و مدرنیته و ... فائق آمد. بدینمعنا که اگر حدوث آدمی جسمانی است و این حدوث در متنِ طبیعت، اجتماع، سیاست، فرهنگ، تکنیک و .. است، آنگاه بقا و سعادت اخروی او نیز نمیتواند جز از افق پاسداشتِ همین زندگی زمینی روی دهد.
این نشست با نقدهای دکتر حسین هوشنگی به اظهارات دکتر احسن ادامه یافت. آنچه ایشان گفتند بدینشرح است: سخنان دکتر احسن به موضوعی بهروز و جدی مربوط میشود و بدینسبب جای قدردانی دارد. مسئله پیوندِ دنیا و آخرت هم در سنّت و هم در دوران مدرن مطرح بوده است، حتی اگر شیوه طرح مسئله و روشهای ورود و خروج به چنین مباحثی تفاوتهای جدی داشته باشد. بااینحال، برخی نکات انتقادی قابلِ طرح است که به آنها اشاره میشود؛ نخست اینکه میتوان تردید کرد که در اندیشه کلاسیک، دنیا بهطور کلی اصالت و موضوعیّت نداشته است؛ زیرا دستکم در یونان باستان به امر اینجهانی اندیشیده و دنیا را به عنوان امری اصیل مورد توجه قرار دادهاند. وقتی یونانیان از تراژدی و زیستنِ شادمانه در همین جهان سخن میگفتند، نشان میدهد که تعمیم آرمان زُهد به تمام جهان کلاسیک نادرست است؛ حتی فضیلت نزد یونانیان، تدبیر زیستن در همین جهان جسمانی بوده است. پس جهان سنّت بهطور کلی افق ترک دنیا را نمیگشاید. همچنین چنین نیست که نزدِ رواقیون و اپیکوریان که چهبسا ادعا شود مستغرق در زیست اینجهانی بودهاند، هیچ توجهی به فضیلت عقلانی و کمال نفسانی نبوده است. بنابراین، مرزبندی میانِ افقِ کلاسیک و مدرن بر مبنای اصالتدادن یا ندادن به امر اینجهانی یا آنجهانی را میتوان مورد تردید قرار دارد. در خودِ دنیای مدرن هم مسئله سعادت اخروی مطرح است، همانطور که نزدِ کانت هم به امر اخروی و هم به بقای نفس بر مبنای قاعده اخلاقی توجه میشود. اما حتی اگر بپذیریم که تاکید بیش از پیش بر امر اینجهانی، به آن اصالت میبخشد و با زیست مدرن سازگار است، چرا باید این را بر مبنای نظریه حدوث جسمانی صدرالمتألهین استوار ساخت؟ میتوان نزدِ خود ابنسینا و در حکمت مشاء نیز آن را صورتبندی کرد. این موضوع چندان به مبادی متافیزیکی مربوط نمیشود و فارغ از آن است. بنابراین، میتوان اهمیت وجه جسمانی را فارغ از بحث حدوث جسمانی صدرالمتألهین مطرح ساخت. بااینحال، شاید بتوان در باب اصل این موضوع همدلی کرد که زیستِ مدرن افقها را به روی اندیشه متافیزیکی بسته است؛ اما این بدان معناست که آرمانهای مورد اشاره در سنّت فکری در چنین جهانی ناکارآمدند؛ بهعنوان مثال، درحالیکه از نگاه صدرالمتألهین سعادت وجه نظری دارد، در دیدگاه کانت سعادت وجه عملی دارد و آن وصول به آزادی است. پس نمیتوان نسخه دوران قدیم را برای دوران جدید پیچید و باید به بازسازی کامل و ژرف این دوران پرداخت.
در ادامه دکتر سیداحمد غفاری، معاون پژوهشی موسسه حکمت و فلسفه ایران، با نظر به بیانات دکتر احسن و دکتر هوشنگی سخن گفتند که گزارش آن بدین شرح است: نقد به معنای پرسیدن است و پرسیدن برای روشنشدن زاویههای تاریک اندیشه است. فلسفه مدرن بهراستی بحث در باب امر اخروی را ناممکن میکند که بهسبب بنیادهای فکری آن است که عبارتاند از سکولاریسم، لیبرالیسم، و فردگرایی طرحشده در آن که ثمرهاش نمیتواند اندیشه به حیات اخروی باشد. این در حالی است که در سنت اسلامی تمام اندیشه متفکرین ناظر به سعادت اخروی است. اما آنچه در ایده طرحشده توسط دکتر احسن اهمیت دارد، همین نکته است که ایشان با تاکید بر علمالنفس فلسفی صدرالمتألهین کوشیدند راهکاری برای مسائل معاصر بیابند. بحث در باب شمول وجود، وحدتِ فراگیر وجود، پیوند آن با حرکت جوهری، پیوند آن با پیوند ذومراتب نفس و بدن و ... بسیار راهگشا است و میتواند با توجه و تأمل مبنای پاسخ به مسائل معاصر باشد. اما درباب اینکه میتوان با ابنسینا و مبانی فکری او نیز حدوث جسمانی را جدی گرفت، به نظر نادرست میرسد؛ زیرا پیوند نفس و بدن نزدِ ابنسینا زورکی و قسری است و مرگ نقطه رهایی است. ازاینرو، باید توجه داشت که فقط با نظریه حدوث جسمانی نفس در اندیشه صدرالمتألهین است که میتوان به این مسئله جان تازهای بخشید. دراینمیان، چند اشکال به نظر جدی میرسد که باید به آنها پاسخ گفت. نخست اینکه ما وقتی درباب معنای زندگی در افق اندیشه صدرایی سخن میگوییم، باید وجه صدرایی بحث را پررنگتر کنیم و اندیشه مدرن را کوتاهتر مورد توجه قرار دهیم؛ دیگر آنکه مفهوم «دنیا» را باید بیشتر واکاوی کنیم تا ببینیم منظور از آن چیست؛ روشن است که دنیا به معنای اخلاقیاش متفاوت از دنیا به معنای هستیشناختی آن است. سوم اینکه نزد صدرالمتألهین چیزی به نام وجود دنیوی نداریم، بلکه تمام وجود اخروی است و باید این را بیش از پیش جدی گرفت؛ زیرا در این صورت، نفس انسانی در ذاتِ خود با امر اخروی گره خورده است، زیرا امر واحدی است که هم مجرد است و هم مادی است. بنابراین، اگرچه ورود به بحث از منظر فلسفه صدرایی امری شایسته و درست است، اما چهبسا شیوه ورود به بحث و پروردن مطلب بتواند با تاکید بر برخی نکات فنّی بهبود یابد.
در پایان، دکتر احسن در پاسخ به اشکالات طرحشده، پاسخهایی بدینشرح دادند: 1. این نکته درست است که جهان کلاسیک کثرتی از ایدهها و اندیشهها را شامل میشود؛ اما اندیشه فلسفی چیزی جز وحدتاندیشی و جستجوی بنیادِ امر کثیر نیست. کار فلسفی یعنی یافتنِ بنیادها و بنیادِ جهان کلاسیک با تمام کثرتِ دیدگاهها عبور از جهان رنج و مرگ به سوی سعادتی خالی از رنج و مرگ است. 2. مسئله اینک توجه توأمان به دنیا و آخرت نیست، بلکه تاکید بر هر کدام از این دو است. روشن است که فلاسفه مسلمان عزمِ تببین امر دنیوی را نداشتهاند، امری که فلسفه مدرن با تاکید در پی تبیین آن است. جهان کلاسیک عمدتاً جهان افلاطونی است و این امر در اسلام و مسیحیت استمرار داشته است. 3. در فلسفه ابنسینا نمیتوان از نفس سخن گفت، زیرا او نفس را با عقل محض یکی میگیرد و بنابراین راه توجه به زمین در او بستهتر است. فقط صدرالمتألهین است که با قول به حدوث جسمانی نفس میتواند از پیوند نفس و بدن سخن گوید و عقل را به عنوان بالاترین مرتبه خودِ نفس یا بدن مورد توجه قرار دهد. اما در صدرالمتألهین نفس چیزی جز بدن نیست که به لحاظ نفسانیتش از ابتدا تا انتها جسم است گرچه دارای مراتب تجرّدی نیز شود و همین امر میتواند مبنای ورود به مسئله مدرن و صورتبندی نوینی از نسبت دنیا و آخرت باشد.