گزارش سخنرانی علمی «رنه گنون و فرهنگ ایران باستان»

گزارش سخنرانی علمی «رنه گنون و فرهنگ ایران باستان»
به گزارش روابط عمومی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران،‌ سخنرانی علمی دکتر بابک عالیخانی با عنوان «رنه گنون و فرهنگ ایران» در روز یکشنبه 6 خردادماه 1403 در سالن دکتر نصر مؤسسه، با استقبال بسیار خوب علاقه‌مندان برگزار گردید. در ادامه متن کامل این نشست از نظر می‌گذرد:

به نام خداوند بخشایندۀ مهربان

 رنه گنون و فرهنگ ایران باستان

                                                                                                                                              مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمیّ و رای برهمنی؟
 
مطلع سخن:
رنه گنون چهارده کتاب در طول حیات شریف خود نگاشته است که هفت کتاب از این چهارده کتاب را به عنوان امّهات کتب او می‌توان نام برد، یعنی مقدّمۀ عمومی بر مطالعۀ تعالیم هندویی، و انسان و صیرورت او بنا بر ودانته، و بحران عالم مدرن، و شهریار عالم، و معانی رمز صلیب، و سیطرۀ کمیّت و علائم زمانه، و سه‌گانۀ بزرگ. علاوه بر این هفت کتاب، هفت کتاب دیگر هم به قلم او وجود دارد که از حیث اهمیّت در ردۀ بعد قرار می‌گیرد: تئوسوفی، تاریخ یک دین دروغین، و مغالطۀ اصحاب روح حیوانی، و شرق و غرب، و مشرب باطنی دانته، و موبدی و شهریاری، و مراتب کثیر موجود، و مبانی متافیزیکی حساب بی‌نهایت کوچک. هفت مجموعه مقاله هم از آن حکیم متألّه چاپ شده که از آن جمله، ملاحظاتی دربارۀ رازآموزی گردآوردۀ خود او ست، و سمبول‌های بنیادین گردآوردۀ میشل ولسان است که از شاگردان پابرجای او به شمار می‌رود. عنوان بقیّۀ مجموعه‌های مرکّب از مقالات او به این قرار است: مطالعاتی دربارۀ دکترین هندویی، و بینش‌هایی در باب مشرب باطنی مسیحیّت، و مطالعاتی دربارۀ فراماسونری و کُمپانیوناژ، و رازآموزی و تحقّق معنوی، بینش‌هایی در باب مشرب باطنی اسلام و مشرب دائویی. رنه گنون در آثار خود هرگز مستقلاً به دین ایرانی یا آنچه به ایران تعلّق دارد، نپرداخته است، ولی احیاناً به ایران اشاره می‌کند و می‌گذرد. قصد ما این است که در این گفتار کوتاه، اهمّ آن اشارات را یک به یک نقل و بررسی کنیم، بعون اللّه و حسن توفیقه.
 
رنه گنون و فرهنگ ایران

 

یکم. رنه گنون در نخستین کتاب خود - یعنی مقدّمۀ عمومی بر مطالعۀ تعالیم هندویی، فصل اوّل از بخش دوم- می‌نویسد:
علاوه بر جماعت عرب‌ها، دو گروه مهمّ دیگر قابل بازشناختن است که به‌ترتیب عبارت اند از: ترکها و ایرانی‌ها. گروه نخست، بیشتر شامل اقوامی از نژاد مغول است، مانند ترکها و تاتارها. خصوصیّت‌های روحی این قوم همچون اوصاف ظاهری آنها، ایشان را تا اندازۀ بسیار از عرب‌ها متمایز می‌سازد... حتّی از حیث شریعت، ترکها و عرب‌ها با وجود تفاوت‌های اندک از جهت شعائر و قوانین، با هم یک کلّ واحد را تشکیل داده‌اند که در قبال جماعت ایرانی قرار تواند گرفت: در اینجا به یکی از ژرفترین شکاف‌ها می‌رسیم که در جهان اسلام وجود دارد، تقسیمی که معمولاً چنین وصف می‌شود که عرب‌ها و ترکها اهل سنّت و جماعت اند، در حالی‌که ایرانی‌ها شیعه مذهب اند. این عنوان‌ها نیازمند طرح ملاحظات خاص است، ولیکن در اینجا مجال پرداختن بدان ملاحظات نیست.
شرح:
نویسنده در اینجا به بیان دیدگاه خود دربارۀ شیعه نپرداخته، ولی همین مقدار می‌نویسد که شیعه، مذهب مختار بسیاری از ایرانی‌هاست. در پاسخ دادن به این پرسش که چرا چنین بوده است، پاره‌ای از خاورشناسان گاه نژاد آریایی را سبب گرایش ایرانی‌ها به تشیّع انگاشته‌اند. رنه گنون از منتقدان جدّی خاورشناسی است، و بنابراین، اندیشه و رأی او دربارۀ چرایی تشیّع بسیاری از ایرانی‌ها با آراء و اندیشه‌های اصحاب خاورشناسی یکسان نتواند بود. رنه گنون در بیست سال پایانی عمر شریف خود در شهر قاهره از مصر می‌زیسته و طبیعی است که با مردم شیعه و به‌ویژه با دانشمندان شیعه آشنایی چندانی نداشته است، ولی مشرب عرفانی او، بر حسب کتاب جامع‌الاسرار سیّد حیدر آملی، از مذهب شیعه دور نتواند بود، گرچه به ظاهر، مذهب او مذهب اهل سنّت بوده است. بوده‌اند برخی از محقّقان مجهول‌القدر آشنا با تعالیم رنه گنون که در میان طایفۀ تیجانیه از صوفیۀ آفریقایی با وجود ظاهر اهل سنّت، نوعی گرایش شیعی را کشف کرده‌اند، و حتّی سرانجام به تشویق برخی از مشایخ تیجانی به مذهب شیعه گراییده و گرویده‌اند. حاصل این سخن نه تخطئه و تحقیر اهل سنّت، بل گذر کردن از ظواهر تفرقه‌افکن و جدال‌انگیز، و رسیدن به نقطۀ وحدت است که خیلی از آن در طول هفتۀ وحدت سخن می‌رود، ولیکن از حقیقت آن هیچ عین و اثری پدیدار نیست. آیا سخن سیّد حیدر آملی و هم‌مشربان او این است که هم زمرۀ اهل سنّت و هم جملۀ شیعه، یکباره عارف و صوفی شوند و به اهل اللّه بپیوندند؟ پاسخ این است که خیر، نظر به رفعت مرتبت و علوّ منزلت عرفان، چنین چیزی یکباره اتّفاق نمی‌افتد، بلکه آرمانی است بلند و آسمانی که به سوی آن قدم می‌توان برداشت. همه بنا نیست بایزید بسطامی و عین‌القضاه همدانی و ملّا حسینقلی درجزینی شوند، ولی دست کم ممکن است که لباب اسلام را که عرفان است، از روی خیره‌سری نفی و انکار نکنند. مثال‌های انحراف صورت‌پرستان مشتق از وهّابیّت در جهان امروز به اندازۀ کافی در برابر سمع و نظر همگان هست، اما در جهان شیعه هم نمونه‌های عبرت‌انگیزی وجود دارد که خوب است به یکی از آنها اشاره رود. مطالعۀ کتاب بحران عالم مدرن بی آنکه با مبانی اندیشۀ رنه گنون آشنایی حاصل کرده باشند، و همزمان گرد و خاک برانگیختن در فلان روزنامه و بهمان هفته‌نامه، و بعدها گرایش به نظریّۀ تفکیکی- قول به اینکه فلاسفه و عرفا ضالّ و مضلّ بوده‌اند و هستند- و آنگاه کوشش در جمع بین اصلاح‌طلبان و سلطنت‌طلبان، مراحل سیری است هبوطی که مبدأ آن، درک ناقص و حتّی معیوب از کتابی است که قرّة‌العین اهل معنی و گمشدۀ اهل ایمان است.
 
 رنه گنون در دنبالۀ سخن خود می‌نویسد:
از سوی دیگر، ایران حقّاً می‌باید از حیث نژادی و حتّی جغرافیایی به آنچه شرق میانه نامیده‌ایم، بپیوندد. اگر آن را بخشی از شرق میانه ننهاده‌ایم، بدین سبب است که ساکنان فعلی ایران بیشتر مسلمان هستند. در شرق میانه، در واقع، می‌باید دو تمدّن متمایز را بازشناخت که با وجود این تمایز، هر دو آشکارا از منشأ واحدی برآمده‌اند: نخست، تمدّن هندوان، و دیگر تمدّن ایرانی‌های باستان است. ولی امروزه یگانه نمایندگان بازمانده از سنّت ایرانی‌های باستان، زردشتیان هستند با جماعت‌های کوچک و پراکندۀ چندی که گذشته از ایران، برخی از آنها در هند، و بیشتر در اطراف بمبئی، و برخی دیگر در قفقاز به سر می‌برند. در اینجا صرف جلب توجّه به وجود آنها کافی خواهد بود.
شرح:
نویسنده ایران را جزوی از شرق نزدیک برمی‌شمارد که همان عالم اسلامی باشد. او شرق را به سه بخش تقسیم کرده است: شرق نزدیک و شرق میانه و شرق دور. ایران از حیث زبان و فرهنگ باستانی خود، و نیز از حیث قومیّت و حتّی جغرافیا، بی‌شک جزئی از شرق میانه است، حال آنکه به اعتبار اسلام و مسلمانی، البته جزئی از شرق نزدیک به شمار می‌رود. رنه گنون به وضع برزخی فرهنگ و تمدّن ایران در همین سخن بسیار مجمل خود اشارتی کرده است. ایران سرزمین میانجای و میانجی است. حقیقت این است که بی آشنایی عمیق با حکمت اشراق نمی‌توان به چگونگی فرهنگ ایران وقوف یافت، و جز از این طریق، راز تعالیم پیشا اسلامی و استمرار آن در دورۀ اسلامی، چنان‌که باید، بر محقّق آشکار نخواهد شد. اکنون اگر سؤال کنند که رنه گنون تا چه حدودی با حکمت اشراق آشنایی داشته، پاسخ این است که مقدار این آشنایی ناچیز بوده، چرا که احیاء آثار سهروردی و شرح دقایق تعلیم او توسّط کربن در زمان بعد از رحلت رنه گنون اتّفاق افتاده است. رنه گنون بر یکی از آثار متقدّم هانری کربن دربارۀ سهروردی، نقد و نظر نوشته است. از مطالعۀ یادداشت او بر می‌آید که همدلی چندانی با سبک و اسلوب اندیشۀ کربن ندارد. به‌طور کلّی، می‌توان گفت که مقدّمات آشنایی با حکمت فهلوی یا خسروانی و نیز با تعالیم معنوی شیعه برای رنه گنون فراهم نبوده است. ولی در اینجا ذکر این مطلب ضرورت دارد که بروز این وضعیّت، بر اثر یک سلسله امور عارضی بوده، وگرنه حتّی می‌توان گفت که احدی به درک اعماق دکترین مزدایی و نیز اسرار دکترین اهل بیت علیهم السّلام صالح‌تر از آن حکیم متألّه نتوان یافت، با اینکه ظواهر به گونۀ دیگری است. این سخن را دربارۀ عارفی مانند عین‌القضاة هم می‌توان مطرح کرد که با اینکه از اسرار اوستا و کتاب‌های پهلوی و شاهنامه، در کتب و مکاتیب خود سخنی به میان نمی‌آورد، ولیکن درست همانند سهروردی، از آن معانی به هیچ وجه دور و بیگانه نیست، چنان‌که با معارف اهل بیت هم در عین ناآشنایی ظاهری، سنخیّت کامل دارد.
 
رنه گنون در فصل یکم از بخش سوم همان کتاب، دربارۀ سنّت یا خمیرۀ هند و ایرانی می‌نویسد:
این خمیره یا سنّت، پیش از آنکه در هندوستان استقرار یابد، به تمدّنی تعلّق داشته است که ما قصد نداریم آن را آریایی بخوانیم، چون پیشتر نوشته‌ایم که چرا این لغت از معنی تهی است، ولی در غیاب لفظ بهتری، لغت هند و ایرانی را می‌توان قبول کرد، نه به سبب اینکه محلّ بسط و گسترش سنّت مزبور محتمل‌تر باشد که ایران است و نه هند، بلکه صرفاً برای نشان دادن اینکه از آن سنّت، متعاقباً دو تمدّن ولادت یافته است، تمدّن هندویی و تمدّن ایرانی، دو تمدّنی که متمایز از یکدیگرند و حتّی از برخی جهات، متعارض با یکدیگر. بنابراین، به نظر می‌رسد که در برهه‌ای از برهه‌ها گسستی پیش آمده که چندان بی‌شباهت به گسستی نیست که با ظهور آیین بودایی در تاریخ متأخّرتری رخ داده است. شاخۀ منشعب که انحرافی از خمیرۀ ازلی است، بدل به چیزی شد که به نام «ایرانی بودن» می‌شناسیم، یعنی آنچه مقدّر بود سرانجام، اساس سنّت ایرانی را که به نام آیین مزدایی هم شناخته می‌شود، تشکیل دهد. پیشتر، توجّه خواننده را به گرایشی که غالباً در شرق بدان بر می‌خوریم، جلب ساخته‌ایم، و آن اینکه دکترین‌هایی که نخست با سنّت جاری در تقابل بوده‌اند، به نوبۀ خود به‌منزلۀ سنّت‌های مستقل استقرار یابند. شکّی نیست که در موضوع محلّ بحث، چنین استقراری بسی پیش از آنکه سنّت مزبور در اوستا به نام زَرَثوشتره یا زردشت تدوین گردد، واقع شده است. امّا زردشت را عبارت از نام یک مرد نتوان دانست، بل چنان‌که غالباً در چنین مواردی می‌بینیم، بر جمعیّتی دلالت دارد: فوشی در چین، ویاسه در هند، و طاط یا هرمس در مصر، مثال‌های بسیار روشنی از همین مطلب است. از طرف دیگر، نشانۀ شاخصی از این انحراف در زبان فارسی باقی مانده است، جایی که پاره‌ای از لغت‌ها نسبت به معنی اصلی که هنوز در سنسکریت دارند، معنایی درست خلاف آن به خود گرفته‌اند. لفظ دِوَه شناخته‌شده‌ترین مثال این معنی است، ولی امثلۀ دیگری هم می‌توان آورد- مانند نام اِندره- که اینها صرفاً بر اثر تصادف نتواند بود. خصوصیّت ثنوی که غالباً به سنّت ایرانی نسبت داده می‌شود، اگر امری واقعی باشد، باز دلیل واضحی خواهد بود بر تغییری در دکترین، گرچه لازم است بگوییم که به نظر می‌رسد این خصوصیّت، تنها در نتیجۀ نوعی تفسیر غلط و ناکافی به سنّت ایرانی نسبت داده شده است. دلیل دیگر که جدّی‌تر است، حضور پاره‌ای از عناصر احساسی در آن سنّت است که اصرار بر سر آن در اینجا ضرورتی ندارد.
شرح:
آریا لفظی است که در اصل به معنی آزاده و جوانمرد بوده است، ولی در تفسیرهای غربی، آن را صرفاً به معنی نژادی و قومی دریافته‌اند که رنه گنون به‌شدّت آن را رد می‌کند. به نظر می‌رسد که آنچه نژادپرستان غربی با سرخ‌پوستان آمریکا و با مردمان آفریقا و آسیا کرده‌اند، به‌نادرستی هر چه تمام‌تر، به مهاجران هند و ایرانی که به درّۀ سند و به نجد ایران هجرت کرده بوده‌اند، نسبت داده‌اند. هرگز چنین نیست که مهاجران مزبور با اقوام بومی رفتاری نژادپرستانه و دور از جوانمردی داشته‌اند. به همین جهت است که نویسنده، مهاجرانی را که از خطّه‌های شمالی با کوله‌باری از خمیرۀ اشراقی به جنوب آمده بودند، تنها به نام هند و ایرانی می‌خواند، و از به کار بردن لغتی که شائبۀ نژادپرستی و استخفاف اقوام دیگر را با خود دارد، پرهیز می‌جوید. رنه گنون در این نوشته، انحراف مزدایی را نسبت به خمیرۀ ازلی، با انحراف بودایی مقایسه می‌کند. حقیقت این است که کوماراسوامی و مارکو پالیس در گفتگو با رنه گنون نظر شریف او را دربارۀ آیین بودایی کمی برگردانیدند، حال آنکه احدی پیدا نشد که در خصوص آیین مزدایی هم به روشنگری لازم و تصحیح ضروری سخن نویسنده که در این قسمت از کتاب او می‌بینیم، بپردازد. دکترین مزدایی، صورتی راست و درست از خمیرۀ ازلی است، چنان‌که دکترین بودایی هم چنین است. فرق سنّت ایرانی با سنّت متافیزیکی هند این است که سنّت ایرانی با ظهور زردشت به قالب شریعتی نوین درآمد، به نام شریعت مزدیسنایی. از دید رنه گنون، شریعت با حضور عناصر احساسی تشکیل می‌شود، حال آنکه در طریقت و حقیقت، عنصر عقل کلّی یا عقلِ عقل شأن مهمی دارد. ثنویّتی که به سنّت ایرانی نسبت داده‌اند، بر اثر سوء فهم بوده است. در سنّت ایرانی، حقیقت مطلق- هو در گاهان و زروان بیکران در طریقۀ زروانی- به صورت سپید و سیاه که دو ضد و دو متقابل اند، پدیدار می‌آید. در این نگاه توحیدی، ثنویّت چه محلّی از اعراب تواند داشت؟ دگرگونگی در معنی الفاظ هم سبب واضحی دارد. دیوپرستان با تصرّف سوء در الفاظ قدیم، صبغۀ جادویی به الفاظ داده بودند. زردشت بعد از ظهور، بر الفاظی مانند دِوَه و اِندرَه خط سرخ بطلان کشید، و دین تر و تازه‌ای را به وحی الهی به مردم زمانۀ خود ارائه نمود. سخن نویسنده دربارۀ اینکه زردشت نه نام یک شخص، بل نام یک دسته از اشخاص است، سخنی است که نیاز به اصلاح دارد. مطابق تحقیقی با عنوان «زردشت در آیینۀ فصوص‌الحکم»، زردشت یکی از انبیاء و رسل الهی است که نام الشّاهد یا الشّهید بر شخصیّت او و بر کیش او غالب است. وصف انحراف از سنّت معیار- سَناتَنَه دهَرمَه در نزد هندوان- و قول به ثنویّت به هیچ وجه زیبندۀ رسول موحّدی مانند زردشت سپیتمان نیست. البتّه رنه گنون ثنویّت را به سنّت ایرانی یا به زردشت نسبت نمی‌دهد، و چنان‌که دقّت در عبارت‌های او به‌وضوح معلوم می‌دارد، شخصاً چنین نسبتی را نمی‌پذیرد. امّا اینکه می‌نگارد که عقیدۀ ثنویّت بر اثر تفسیر ناصواب پیش آمده، به‌شدّت یادآور نامه‌های سه‌گانۀ عین‌القضاة همدانی- از ۹۳ تا ۹۵ در مجلّد دوم نامه‌ها- است که به‌خوبی توضیح می‌دهد چگونه راویان کژ فهم، سخن توحیدی کسی را که می‌گوید از حق تعالی جز خیر نمی‌آید، به این صورت تحریف می‌کنند که بنابراین، شرّ از اهرمن برخاسته است، در حالی‌که شر، امری نسبی و عدمی است.
 
دوم. رنه گنون کتابی دارد به نام شهریار عالم. محقّقانی که دربارۀ ختم‌الاولیاء در عرفان اسلامی به تحقیق می‌پردازند، در آن کتاب به صدها نکتۀ شگفت بر می‌خورند. اکنون در مبحث رنه گنون و فرهنگ ایران لازم است به این حقیقت اشاره کنیم که بقعۀ اسرارآمیز مذکور در آن کتاب- به نام اَگَرتْهَه، یعنی دور از دسترس- در حکمت فهلوی معادلی دارد به نام کنگ‌دژ. کنگ‌دژ شهری است مثالی که مطابق کتب پهلوی و شاهنامه، شاهزادۀ کیانی، سیاوخش، از روی آن، شهری زیبا را در آن سوی دشت ترکستان پی افکند، شهری که به نام خود او سیاوخشگِرد خوانده می‌شود. رنه گنون به مناسبت انتشار کتابی از اوسِندوفسکی (نامی که به خودی خود اهمیّتی ندارد)، مطالب مهمّی را دربارۀ مرکز معنوی عالم عنوان ساخته است. ریشۀ آنچه را در کتاب رنه گنون بر می‌خوانیم، در فرهنگ باستانی خود به‌خوبی باز می‌یابیم. کنگ‌دژ شهری است پوشیده از نظر- همان هورقَلیای مذکور در کتب شیخ اشراق- که خسرو و پیر و سپهبد، یعنی سه سرور، در آنجا اقامت دارند. اگر بحث مربوط به کتاب مقدّمۀ عمومی را در بخش پیشین مدّ نظر بگیریم، درک این موضوع سهل و آسان خواهد بود که چرا رنه گنون در سر مسائل پَردِس و البُرج کوه و مِطَطرون مذکور در قبالا، و سه مغ بر سر گهوارۀ عیسی(ع) مندرج در انجیل متّی، به آنچه کمتر از هر چیز دیگری می‌اندیشیده، همین سنّت ایرانی یا خمیرۀ خسروانی است!
 
سوم. رنه گنون در کتاب شهریار عالم در‌بارۀ سه مغ - به نامهای بالتازار و کاسپار و ملخیور- که از مشرق زمین بر کنار گهوارۀ عیسی(ع) حضور یافتند و سه هدیه- یعنی مُرّ و کُندر و زر- بدان نوزاد مقدّس تقدیم داشتند، برای نخستین بار، عمیق‌ترین تبیین‌ها را ارائه کرده است. او بر آن است که این سه مغ از اَگَرتهَه- یعنی مرکز معنوی عالم- به بیت اللّحم آمده بوده‌اند. رنه گنون نام سه مغ را تقریباً نامفهوم و بی اهمیّت می‌انگارد، ولی هدیۀ مُرّ را که نوعی صمغ خوشبوست، متعلّق به کارکرد جامع، و کُندر را متعلّق به کارکرد پیری، و زر را متعلّق به کارکرد میری یا سپهبدی بر می‌شمارد. نامهای آن سه مغ را به مدد آشنایی با زبان‌های باستانی ایران، و به‌ویژه زبان پهلوی اشکانی، می‌توان کشف رمز نمود. تکیه بر زبان پهلوی اشکانی بدین سبب است که دیدار مغان با عیسی(ع) در زمان فرهاد چهارم اشکانی رخ داده است.بالتازار صورت اندکی تغییریافتۀ بُرد آذور در پهلوی اشکانی است. بُرد آذور به معنی حامل آذر است و مقصود از این وصف، شخص کیخسرو ست که در داستان برکندن بتکده بر کرانۀ دریاچۀ چیچست، آذر گُشنَسپ بر یال اسپ او چنان فرود آمد که رخشندگی آن ظلمات بتکده را تار و مار ساخت. کاسپار صورت تغییر یافته واسپوهر است، به معنی شاهزاده که اشاره به پِشوتَن پور گشتاسپ باشد، همان پیر مغان یا خضر(ع). سرانجام، مِلخیور صورت تغییریافتۀ مهر- خور است که بر کهترین پور زردشت موسوم به خورشید چهر دلالت دارد.
 
چهارم. طبق کتاب شهریار عالم، لغت پَردِس کلدانی و عبری مأخوذ از پَرَه دِشَه در زبان سنسکریت است، به معنی ماوراء جهات. اما حقیقت این است که اصل لغت پَردِس در زبان عبری یا فردوس در زبان عربی یا paradise در زبان انگلیسی، لغت pairi-daeza در زبان اوستایی است، به معنی حصاری که بر گرد باغ کشیده باشند. همین لغت اوستایی با اندکی دگرگونی به صورت پالیز- یعنی باغ- در فارسی دری به کار رفته است. آنچه در آغاز دوْر بشری- مَنوَنتَرَه- وجود داشته، باغ یا پردیس ازلی بوده است که ایرانویج هم خوانده می‌شود، و آنچه در انجام دوْر بشری متحقّق می‌گردد کنگ‌دژ یا مدینۀ فاضله خواهد بود. شکل باغ ازلی مدوّر بوده است، ولیکن شکل شهر ابدی مربّع خواهد بود. معنی رمز هرمسی تربیعِ دایره هم جز این نیست که همان پردیس زمینی، سرانجام به صورت اورشلیم آسمانی به زمین فرود می‌آید. رنه گنون تنها از پردیس زمینی و اورشلیم آسمانی سخن می‌گوید، ولی از ایرانویج و کنگ‌دژ هم می‌توان سخن به میان آورد. این دو رمز اخیر به خمیرۀ حکمت فهلوی یا خسروانی تعلّق دارد که شیخ اشراق نه تنها در احیاء آن کوشیده، بلکه در این کار عظیم به مدد الهام روح‌القدس به‌کلّی موفّق بوده است. تخیّلات اتوپیایی دورۀ مدرن هیچ ربطی به این گونه مباحث اشراقی و نو اشراقی ندارد، ولی مدینۀ فاضلۀ افلاطون و قدّیس آگوستین و ابونصر فارابی را با این قبیل گفتگوهای معنوی، پیوند محکمی است.
 
پنجم. اَگَرتهَه چگونه طرحی دارد؟ رنه گنون در فصل شانزدهم کتاب سه‌گانۀ بزرگ، از طرح مینگ تانگ- مرکز قدسی عالم- در تعلیم شرق دور سخن گفته است. حقیقت این است که قالی ایرانی، نقشۀ هورقلیا و صورتی از کنگ‌دژ آسمانی است. کهن‌ترین قالی که به حدود دو هزار و چهارصد سال پیش تعلّق دارد و در شرایط یخچالی کوههای آلتایی از گزند پوسیدگی محفوظ مانده است، تصویری از مرکز معنوی جهان را در برابر دیده می‌نهد. قالی موسوم به پازیریک در موزۀ ارمیتاژ روسیه نگهداری می‌شود. بیست و هشت شهسوار، گرد بر گرد یک بقعۀ مقدّس، از آن حراست و نگهبانی می‌کنند. به طرف درون قالی که بیاییم، بیست و چهار گوزن زرد شمالی را می‌بینیم که گرد بر گرد بیست و چهار مربّع- راز سر به مهر این قالی- به خوردن علوفه سرگرم اند. اگر ۲۸ شهسوار، کاست ارتشتار یا کشتریه باشند، ۲۴ گوزن زرد، کاست آسرون یا برهمن خواهند بود. خون سیاوخش را به فرمان افراسیاب در شهر سیاوخشگرد به زمین ریختند، و از آن خون درختی بر رُست. با تأمّل کافی در همین قصّۀ معنوی، زود می‌توان به کشف رمز قالی ایران که حواشی چندگانۀ آن یادآور دیوارهای گوناگون کنگ‌دژ است، نائل آمد. مراسم پر شور قالی‌شویان مشهد اردهال، و رنگ قرمز قالی‌ها، و نیز چگونگی قالی پازیریک که به نوعی پادگان می‌ماند، هر سه دلالت دارند بر اینکه در این صنعت شریف، با نقشۀ مدینۀ فاضلۀ ایرانی سر و کار داریم، و نه با یک طرح گل و بلبلی.
 
ششم. به اعتباری، کتاب سیطرۀ کمیّت و علائم زمانه شاهکار رنه گنون به شمار می‌رود. او در آن کتاب، حتّی بیش از کتاب بحران عالم مدرن، در تبیین جهان مدرن کوشیده است. تعریف کار و بار جهان فعلی، حذف سیستماتیک کیفیّت‌ها و صفت‌ها و اسمهای الهی از عالم و آدم است. این جهان، جهان مقدار و عدد است- یعنی کمیّت- و کثرتی که به وحدت باز نمی‌گردد. سیر عالم مدرن دو مرحله را طی می‌کند: انجماد و انحلال. از ابتدای قرن بیستم با ظهور فیزیک کوانتوم و روانکاوی، گرایش انحلالی شتاب دم افزون گرفته، و اکنون در ۲۰۲۴ بیش از پیش نقاب از رخ برداشته است. در فصل بیست و پنجم از کتاب سیطرۀ کمیّت، با عنوان شکاف‌های حصار بلند، سخن از این می‌رود که سدّ ذوالقرنین چگونه تدریجاً شکافته می‌شود و یأجوج و مأجوج- همان دیوان ژولیده‌موی از تبار خشم، مطابق کتاب زند بهمن یسن-بر سر جهانیان حمله‌ور می‌گردند. رنه گنون در این فصل، ملهم از سورۀ مبارکۀ کهف است. صاحب دو شاخ یعنی آنکه جامع موبدی و شهریاری است: منم گفت با فرّه ایزدی/ همم شهریاری و هم موبدی. مؤسّس سلسلۀ هخامنشیان چنین شخص جامع‌الاطرافی بوده است، و به نظر می‌رسد که حق با آن دسته از مفسّران قرآن کریم است که ذوالقرنین را همان کورش قلمداد کرده‌اند، به‌ویژه که یهودیان در کتب خود با آن شخصیّت الهی آشنا بوده و دربارۀ او از رسول(ص) به‌طور مستقیم یا غیر مستقیم طرح پرسش کرده‌اند.
 
هفتم. رنه گنون بیشتر در کتاب مشرب باطنی دانته از نردبان هفت پایۀ اصحاب طریقت مهر سخن گفته است. در آن کتاب، هفت پایۀ نردبان را با هفت سیّاره و با علوم هفتگانۀ آزادمردان تطبیق داده است. سهروردی هم در اواخر کتاب حکمة‌الاشراق می‌نویسد: «جَعَلَ اللّهُ فی البَسیطةِ سَبعاً مِنَ المَسالِک و عندَ السّابع تَقَرُّ عینُ کلِّ سالک سیّار». برای پی بردن به حاقّ این مراتب، منبعی بهتر از گاهان زردشت وجود ندارد. گاهان سرچشمۀ پر فیض حکمت فهلوی است. در گاهان، سالک با گذر کردن از منازل امرته‌تات و هئوروتات و سپنتا آرمیتی و خشثره‌وئیریه و اشه‌وهیشته و وهومنه، سرانجام به سرمنزل سپنته‌مینیو می‌رسد که این دکترین زردشت را با عبارت مذکور از شیخ اشراق می‌توان مقایسه کرد. اگر در کتب پهلوی، سیر زردشت را بر عکس ترتیب بالا نوشته‌اند، بدین سبب بوده که سیر سالک مبتدی با سیر پیغمبر منتهی البتّه که یکسان نیست. عجب اینکه حضرت امیر(ع) در حدیث حقیقت، پس از احراز اینکه کمیل بن زیاد نخعی طالب صادق است، با او پنج منزل راه حق را به صورت اشارت بیان داشتند، و سپس فرمودند که «أطفِأ السّراجَ فَقَد طَلَعَ الصُّبح». به نظر می‌رسد که هفت شهر عشق عطّار هم به‌جز اقتباسی از همین مقامات که در حدیث حقیقت می‌بینیم، چیز دیگری نباشد.
 
ششم خرداد ماه ۱۴۰۳
پی‌نوشت:
ذکری از سدّ ذوالقرنین در کتاب سیطرۀ کمیّت به میان آمد. یأجوج و مأجوج شاید طوایفی از بیابانگردان وحشی- مانند کیمری‌ها یا سکایی‌ها- باشند که گاه به مراکز تمدّن حمله‌ور می‌شده‌اند. در پاورقی فصل هابیل و قابیل از همان کتاب، رنه گنون به نبرد ایرانی‌ها و تورانی‌ها اشاره می‌کند. در روایت تورات، هابیل گلّه‌دار به دست برادر کشاورز خود، قابیل، به قتل می‌رسد. در روایت ایرانی، ایرج- پدر ایرانی‌های یکجانشین- به دست تورج- پدر تورانی‌های کوچگرد- کشته می‌شود. نظرگاه دو قوم یکجانشین و کوچگرد یکسان نیست. هر یک از آنها سیر تاریخ را به شیوۀ خاصّ خود گزارش یا روایت می‌کند. در پاورقی دیگری از همان کتاب، نظر ایرانی‌های باستان دربارۀ اهریمنی بودن سیّاره‌ها را بر این سان تبیین می‌کند که شاید این گونه بدبینی آنها نسبت به کواکب سیّار ناشی از بدبینی‌شان به طوایف کوچگرد باشد.
رنه گنون در برخی از آثار خود- و به‌ویژه در مقالۀ «ادوار و اکوار» و در کتاب مشرب باطنی دانته- به سنۀ بزرگ ایرانی اشاره می‌کند که دوازده هزار سال است، حال آنکه سنۀ بزرگ یونانی سیزده هزار سال بوده است. چون تقدیم اعتدالین حدود بیست و پنج هزار سال است، و سنۀ بزرگ، عبارت از نصف تقدیم اعتدالین، بنابراین، رقم‌های مربوط به سنۀ بزرگ ایرانی و سنۀ بزرگ یونانی را می‌توان فهم کرد. رنه گنون حتّی سنۀ بزرگ یونانی‌ها را نسبت به سنۀ بزرگ ایرانی‌ها دقیق‌تر دانسته است!
رنه گنون در کتاب معانی رمز صلیب، وهومنه را با انسان کامل برابر می‌شمارد. ورود رنه گنون در مباحث مربوط به حکمت فهلوی بسیار نیکو و مغتنم است. شاید اشارۀ آن حکیم متألّه بدین حقیقت باشد که وهومنه یا بهمن، ربّ‌النوع انسان به شمار می‌رود. از دید حکمت اشراق، ربّ‌النوع انسان سروش نام دارد، ولی نظر به ملاقات زردشت با بهمن امشاسپند در هنگام دریافت وحی الهی، بهمن هم به اعتباری ربّ‌النوع انسان تواند بود. به‌علاوه، به اعتبار سوم، سپنته‌مینیو را ربّ‌النوع انسان می‌توان دانست. کاش رنه گنون در زمینۀ حکمت فهلوی بیشتر می‌نوشت، چون محقّقی به باریک‌بینی و ژرف‌اندیشی او در رشتۀ ادیان و عرفان نمی‌توان یافت.
 
۶ خرداد ۱۴۰۳
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.